خوب اینجا بعضی موقع ها کتابایی که می خونم می ذارم بعدا به درد خودمم هم می خوره چون آدم اگر یادش رفت چی خونده یک عدد آرشیو داره! اونایی که کتابو نخوندن مواظب باشند چون اینجا spoiler نداره پس ممکنه داستان لو بره.
اجاق سرد آنجلا(Angela's ashes: a memoir of a childhood)
نویسنده: فرانک مک کورت
ترجمه: گلی امامی
نشر:فرزان
برنده ی جایزه ی پولیتزر و جایزه ی انجمن ملی منتقدین آمریکا
همون طور که از اسم انگلیسیش بر می آد خاطرات کودکی فرانک مک کورت است که بیشتر و بخش اصلیش در ایرلند می گذره.
من با فرانک مک کورت از کتاب آقا معلم آشنا شدم. اینقدر که ساده و جذاب اتفاقات روزمره رو می نویسه که آدم به همون سادگی که اتفاق روزمره می افته کتاباشو می خونه.3 تا کتاب نوشته تا حالا و دورو ور 60-65 سالگی شروع به نوشتن کرده و این کتاب اولین کتابش بوده. می شه یک پدربزرگ با حال ایرلندی در حال تعریف خاطراتش تصورش کرد.من از واقعی بودن کتاباش خوشم می آد. همیشه این جور کتابا به آدم دید می ده. هرچند بعضی از قسمت های کتابش برام قابل درک یا قابل قبول نبود (خوب از 2 فرهنگ متفاوتیم) ولی بیشتر قسمتاش کاملا قابل درک بود احساسات یک آدم از کودکی تا 19 سالگی چیزی نیست که در جاهای مختلف دنیا زیاد با هم فرق کنه.
از بهترین چیزایی که تو کتابش می تونی پیدا کنی اینه که یک جامعه چه طور با خشکه مقدسی رو به اضمحلال می ره، حالا می خواد ایرلند باشه یا همین جا که ما الان توشیم. اینکه این ایرلندی ها از بعضی نظرها جامعه شون چه قدر شبیه ما بودند! من کاتولیکا را قسمت و.ف دین مسیحیت می دونم. و اینام کاتولیکند! اینکه هی تو مخشون می کردند که شما گناه کارید و باید در را ه مملکت و دین و.. شهید شید. به قول نویسنده :معلم می گوید مرگ در راه ایمان افتخار بزرگی است و پدر می گوید مرگ برای ایرلند افتخاربزرگی است و من مانده ام که آیا اصولا کسی می خواهد ما زنده بمانییم؟
افتخارات پوچ و بی حاصلی که می کنند توی مخت بعد اینکه از بیرون نگاه می کنی پوچی همه چیزو می بینی!
یا من از قسمت اولین مراسم اعشا رحمانی خوشم می آد که کاملا مراسم مذهبی و خرافات مردم در این رابطه را به شوخی گرفته، نه اینکه بخواد مسخره کنه ها نه! خوبی این کتاب اینه که فقط خاطرات و نقل می کنه وقتی خودت تو ماجرایی، شاید اصلا خنده دار و نباشه ولی وقتی تو از بیرون نگاه می کنی واقعا می فهمی که سر چه ماجراهای مسخره ای مردم چه رفتار مسخره ای دارند. آدمو یاد همین مملکت خودمون می اندازه.
یه قسمت دیگه هم داره مال قبل از تولد 16 سالگیش میره کلیسا و پدر گریگوری که تنها نقطه قوت کلیسا در این کتاب، یا بهتر بگم تنها کسی از کلیسا که یک ذره خوی انسانیت دارد. اول کتاب آقا معلم گفته بوده که تصور می کرده که کتاب اولش را به دست خانم ها ببینه که در حال خواندنش گریه ای هم می کنند. ولی تنها قسمت داستان که شاید مقداری آدمو متاثر کنه همین قسمته. اینقدر راحت مرگ و زندگی رو تو کتابش آورده که مثل زندگی عادی که بعد از مدتی مرگ طرف تو زندگی گم می شه ا،ین قسمت ها تو بقیه کتاب آب می ره.
از اوله اولشم خوشم اومد اونجا که به طور خلاصه شرح چگونگی تولد و زندگی مامان و باباش و تولد خودش و مراسم غسل تعمید و توضیح میده. و همچنین داستان کوهالینش و قسمت کیک کشمشیشم قشنگ بود.
من معمولا حافظه ام درباره کتابا خیلی قویه هر چی بخونم خیلی ازش تو یادم می مونه ولی این کتاب اینقدر که روون و زندگی معمول بود که انگار آب شد در زندگی معمول من (شایدم من آلزایمر گرفتم) اینکه کتاب فصل بندی داشت ولی تو هر فصل وقتی می خوندی چندین بخش بود. به راحتی با یک جمله از یک بخش به بخش بعدی لیز می خورد و بعضی موقع ها در تعجب بودم که از کجا به اینجا رسید!
1389/2/8
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر