۱۳۸۹ فروردین ۱۳, جمعه

آ ...ر...ا...م....ت....ر

اینکه ذهنم آشفتس. اینکه یه ذره استراحت می خواد.اینکه واقعا نمی دونم چی می خوام ،راهی که می رم درسته واین روزا که اینقدر زود زود می گذرند( اصلا حق دارند این قده زود زود بگزرند) ...
تا خالا فک کردی می خوای برای یک روز یا حتی چند ساعت دنیا وایسه. مثل این کارتون ها و فیلم ها که طرف یک ساعت داره وقتی دکمشو فشار می ده همه چی وای می سه دیگه زمان نمی گذره. وای چه چیز خوبیه. دلم می خواد همه چی وایسه من فکرامو بکنم دور از اضطراب گذر زمان دور از تمام قید و بندایی که این دنیا برامون ساخته.
فک کن همه چیز متوقف شده واین تویی که فقط می تونی حرکت کنی. یه موقعی نزدیکییای عصر از اون موقع هایی که آفتاب ملسه نه خیلی گرم نه خیلی بی حال که جون می ده بخوابی توی آفتابی که از پنجره اومده تو. هوام یه ذره خنکه. ساعتتو بر می داری و زمانو نگه می داری. راه می افتی تو خیابونا از جلوی آدمایی که متوقفند در زمان رد می شی.دقیق تو صورتاشون نگاه می کنی از اون نگاههای دقیق و طولانی که وقتی آدما می فهمند داری بهشون نگاه می کنی مجبور می شی نگاتو بدزدی. ولی اون موقع وقت داری تا به تمام سوالات جواب ندادی نگاهتو از روشون برنداری.نگاه میکنی دقیق ببینی چه جوری لباس پوشیده. چرا به نظرم کج و کوله میاند. این همسایه ده سال پیشمون نیست که بزرگ شده؟و... شایدم بتونی تو خونه ها سرک بکشی و حسابی فوضولی کنی تو روابط آدما.نه من شاید بشینم پای دستگاه پخش فیلم و هی فیلم ببینمو هی فیلم بینموهی فیلم ببینم. یا شایدم یه کتاب بگیرم دستموتا آخرش بخونم پشت سر هم. بازی کامپیوتری چطوره....
آخرش دیدی چی شد! اون زمانی که متوقف شده بود برا اینکه من فکر کنم به آینده و گذشته و ذهنمو از آشفتگی نجات بدم و بشم به قول معروف انسان کامل، شد یکی دیگه از اون زمانایی که من هر وقت وقت گیر میارم به قول خودم تلف می کنم. شایدم همینجوری همه چی خوبه و این وقت تلف کردنام لازمه. شاید نباید زیاد فکر کرد نمی دونم
فقط می خواستم بگم کاشکی یه ذره زمان آرام تر می رفت آرامتر..آرامتر...آ.را.م..تر....آ..ر..ا...م...ت.....ر...آ....ر...ا...م
بهمن1388

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر