دیروز رفته بودیم اداره نمی دونم ثبت املاک و این چیزا، حالا بگذریم از این که کارمند مربوطه سرجاش نبود جاشم هیچکی نبودو یک کار ساده رو که 1ماه بود دستش بود از قرار معلوم انجام نداده بود، در ضمن این سومین باری بود که سر جاش نبود. که این ها همون قضیه جهنم ایرانیه، روزی نبود قیف و روزی نبود... تو خود حدیث مفصل بخوان. بگذریم ، قضیه ای که از همه مهم تر بود سیستم طبقه بندی اسناد این مملکته. خوب اونجا جایی بود که از اسمش معلومه مدارک مربوط به زمین و خونه یک منطقه این تهران درندشت و داشت که بعدا معلوم شه کی به کیه، دعوا شد مدرک بده چه می دونم حتما به درد کارای شهرداری و تاریخ این چیزام می خورده دیگه. باید می دیدید در حالی که –به قول مامان- این خارجی ها تو قیلم های عهد دوغشون نشون می دند که پرونده و مدارکشون رو ریل میاد و میره، میکرو چیپ دارند(که فکر می کنم تو ایران اصلا نمی دونیم چیه!) و مثلا روزنا مه های آرشیویشون برای محافظت تو دستگاه های خاص قابل بررسی است و....، اونجا پرونده ها شامل یک مقواهای زهوار در رفته که به زور نخ هایی به هم وصل بودن می شد. در حای که اسناد و مدارک مهم داخل اونا هم یک سری برگه که در اثر محافظت بیش از اندازه! یک گوشه ی سالمم نداشت و به طور نا مرتب از همه طرف پرونده در حال ریختن بود. در قسمتی که دفترها را نگه می داشتند (که ظاهرا هر دفتر مال بخش خاصی از منطقه و برای هر پلاک ثبتی چندین برگه داشت که به مرور زمان باید توسط نقل و انتقالات پر می شد) نمی دانید چه قل قله ای بود. کارمندا رسما لای دفترها کار می کردند. دفترها هر کدام قطری برابر یک بند انگشت و کاغذهایی به مساحت یک دونه از میزهایه چهارگوشی که ژاپنی ها استفاده می کنند داشت.اون وقت این دفترها رو هم رو هم گذاشته شده بود یعنی اگر می خواستی دفتری رو که از شانس بد تو روی دفترها نبود برداری باید زور عضلانی فوق العاده ای می داشتی. همه ی مدارک کاغذی بود، برای یک استعلام 72 ساعت وقت لازم بود! خوب تعجبی نداشت باید کارمندا وقت می کردند که لای دفترها رو بگردند! جالب این بود که قطعاتی از کامپیوتر هم همه جای اداره پخش بود، یه جا کیس، یه جا مانیتورو...فکر کنم اگر همه جای اداره رو می گشتیم یه چند تایی کامپیوتر کامل پیدا می کردیم. جالب اینجا بود که بعضی کاراشون با کامپیوتر بود به شرط داشتن برنام مربوطه! یعنی مثلا اگر هم واقعا می خواستند با کامپیوتر کار کنند، نصف کاراشونو باید دستی انجام می دادند، چون برنا مه اش نبوده! خوب تو زیر زمینم بایگانی بود، پر از پرونده های معلوم الحال. اون وقت این انبار پر از خوراک آتش یک سیستم اتفای حریق نداشت. اصلا یک دکمه نداشت که وقتی آتشی دیده شد یکی به طور دستی فشار بده که لا اقل یک بوقی بزنه شاید بشه یک کاری کرد. در جواب من که گقتم اگه اینجا آتش بگیره چی می شه، کارمندش گفت راحت می شیم. اون وقت این همه مدارک که کلی وقت وپول این ملکت برای سروسامان دادنشون صرف شده چی؟چه توقعی... داخل حیاط ساختمان هنوز کولرهای نویی بود که نصب نشده بود. یعنی تو این مملکت حتی اول فکر نمی کنند بعد انتقال یک اداره به یک جای جدید باید وسایل آسایش کارمندا فراهم شه. خوب اومدینو تابستون بودجه نداشتید کولر بخرید.... عبرت نمی گیریم و اگر نه آتش سوزی های کتابخانه های مهم تکرار نمی شد. فکر کنم آتش سوزی کتابخانه ی دانشکده ی حقوق دانشگاه تهرانو به خوبی به یار می یاریم. ولی آیا شما که دانشگاه می رید تو هیچ کدام از کتابخانه ها یک سیستم دستی اتفای حریقم دیدید؟ بله ما فا صله داریم از میکروچیپ،از مستند سازی ،از بایگانی، از مدارک طبقه بندی شده ی انگلستان که هر 30 سال یک بار منتشر می شه. ما از عبرت گرفتن و تاریخ خواندن هم فاصله داریم چون به جای درس گرفتن می ترسیم که مچمان گرفه شود. ما حتی با اعداد و ارقم هم بیگانه ایم. چون ما تنها به خودمان فکر می کنیم نه به نسل بعدی نه به بشریت.... حسن ختام هم اتاق معاونان بود، فک می کنید داخل اتاقی که سر درشان اسم معاونان بود چه به چشم می خورد؟ دوتا میز با دوتا مرد پشتشون 3 تا مرد اضافی هم نشسته بودند رو صندلی های داخل اتاق. آهان، اون دوتا مرد پشت میز داشتند به کوهی از پرونده ها رسیدگی می کردند وکار ارباب رجوع ها را راه می انداختند (کلمه عجیبی ست این ارباب رجوع،ارباب+رجوع) نه روی میزها حتی یک خودکارم نبود. فقط چایی و قندو معاونین در حال اضافه کرن بر فضای شادی اداره(!) با صدای بلند با بقیه می خندیدند این قدر سرشان گرم کار مربوطه بود که باید سه بار سوالمان را تکرار می کردیم که تازه متوجه ارباب رجوع شدند.داشتم فکر می کردم حتما رئیس اداره هم در سواحل قناری تشریف دارند. اگر واقعا معاونین اینقدر بیکارند می توان برای صرف جویی این شغل ارزشمند را حذف کرد.
بهمن 1388
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر