عالی بود شاید این کلمه عالی برای توصیف چیزی که میخوام بگم کم باشه رفتیم خیابان اندیشه 5 خانه معلم برا ناهار اگه گفتید با کیا با فرزانگانیا البته طیف وسیعی از فارغ التحصیلای سالای مختلف که البته بیشترشون 77 بودند دستشون درد نکنه به هر حال کلی خوش گذشت معلمایی رو دیدیم که سال ها بود ندیده بودیم سالن کوچیک بود ولی پر از آدم هر معلمی از در می اومد اینقدر آدم دورشو میگرفتند که ما ترجیح میدادیم عقب واسیم تا بعد دیدو بازدید بقیه شاید به ما هم نوبت برسه کلی خاطرات زنده شدند کلی حال و هوای مدرسه نو شد من که میگم تا حالا بهتر از دوران فرزانگان نداشتم چه روزهای خوبی ، اولا که اومده بودم دانشگاه یه حسی داشتم انگار که دانشگاه موقتیه و میخوایم برگردیم مدرسه میخوایم وقتی که بارون میاد کلاسارو تعطیل کنیم و مثل دیونه ها جیغ بکشیم از پله ها سرازیر شیمو تو حیاط با صدای بلند یار دبستانی من، ای ایران و سرودای ملی مونو بخونیم. سرود ملی واقعا واژه قشنگیه برا اون سرودا چون ما واقعا یه ملت بودیم. کلی فرزانگانی کلی همبستگی الانم که باز می بینمشون کلی ذوق میکنم .یکی توجمعمون میگفت هرجای دنیا بری بالاخاره یه چند تایی سمپادی پیدا می کنی. یاد همه اون روزا بخیر (البته برا من هنوز هم خیلی زنده هستند) که آقای محسنی پور سر کلاس داستان دوئل ریاضیدانارو تعریف میکرد{البته ایشون نیومده بودند}، آقای نیوشا را جع به اینکه چگونه یک انسان با آداب باشیم حرف میزدند امروزم واقعا خوشتیپ بودند کت شلوار با کروات، آقای شکوهی با اون صدا عوض کردنا و اداهای تئاتری که تاریخ درس میداد و اون سوالای عجیب غریبش: آیا بزرگراه یادگار امام بزرگراه نیایش را قطع میکند؟چرا؟ (بالاخره ازش پرسیدم که چرا بازرگان استعفا داد اونم گفت: یکی که راننده ماشین لوکسه نمی تونه بلدوزر برونه. هرچند این اون جوابی نبود که من 5،6 سال بهش فکر میکردم ولی خوب نظر ایشون هم محترمه)،آقای حاجی بنده ام اومده بود یادم میاد که خیلی بامزه درس می داد، آقای غیاثی هنوزم درس میده عشق این مرد به تدریس چه قدر قشنگه اینکه بانی این گردهماییم ایشون و سالنامه رو هم با تلاش ایشون چاپ کردیم واقعا قابل تحسینه اینکه آدم چه قدر می تونه تاثیر گذار باشه و هیچ وقت زندگی و تکاپو را ول نکنه [never give up]. کلی ناظم و معلمای خانمم بودند،خانم اسکندری که سر کلاسش ترقه زدیمو چه بلوایی به پاشد،خانم حسینی با اون لبخند همیشگیش،خانم مرندی که وقتی آدم می دیدش یاد بارفیکس زدن می اوفتاد (واقعا لازمه آدم یک دقیقه بالا بارفیکس بمونه؟!)، خانم خرسند همشهرکیمون، خانم آهنی اصلا عوض نشده بود تنها معلمی که مغنعه نمیپوشید، تازه سر کلاس روسری سفیدشو بر می داشت یه دست توی موهای سیاهش می کشید و کلاس شروع می شد. روز اولی که سر کلاسمون اومد توی خونه یه بند ازش حرف می زدم ،امروزم بهش گفتم که اگه اون نبود من "ضرب ضربت "یاد نمی گرفتم گفت مهم این بود که "انی احبک" رو یاد بگیری،خانم حاجیلی منو یادش بود به اسم، گفت اصلا فرقی نکردم (راست می گفت بزرگ شدن سخته) ، خانم نوربخشم بود منطق درس می داد جای دینی سال اول می گفت می شه پای تلفن رو زمین جلو پاتو نشون بدی بگی بابام الان اینجا نیست از نظر منطقی عیبی نداره ولی از نظرای دیگه....،خانم پورسعید که سعی می کرد سه نوع تعادلو به ما بگه تازه من همین چند ماه پیش بود که منظور دقیقشو فهمیدم، بد نیست از دو سه نفر که نیومده بودند هم نامی ببریم خانم رحیمی که کتاب توان بی پایان معرفی کرد،خانم عمادی نژاد که من یه جورایی از کلاسش خوشم میومد،. خیلی جالب بود آدما هم دیگه رو می دند تنها از اینکه توی این جمع بودند لذت میبردند با روی باز همدیگرو میبوسیدند حتی شاید قبل اینجا همدیگرو جای دیگه ای ندیده بودند ولی تعلق داشتن به اون دوران به روح اون مدرسه به اونچه تکتکمون ازش لذت میبردیم همه رو به هم نزدیک کرده بود و هیجان جمعو بالا برده بود. خانم حائریم دستشون درد نکنه با اینکه سالی که ما رفتیم دبیرستان بازنشسته شدند ولی همه بچه هارو تحویل گرفتند و یه کتاب که خودشون ترجمه و تالیف کرده بودند به ما داند هدیه قشنگی بود. جالب این بود که معلمام کلی کیف کرده بودند و خوشحال بودند که تو این جمع بودند.هی عکس مینداختیم انگار میخواستیم تمام لحظات رو حبس کنیم طوری که نتونند از دستمون در برند. بعشی موقع ها پیش خودم فک میکنم واقعا دانشگاه خیلی چیزای بیشتری از دوران مدرسه به من یاد داده؟ یعنی اینجایی که بهش می گند محل دانش واقعا ارزش واقعیش از مدرسه بیشتره یا فقط یه اسم قلمبه است .... الان که فکر میکنم انگار که مدرسه خاطره نیست انگار زندست و داره دنبال من مییاد هر جا که برم هر زمانی که باشه .انگار یه تکه مخصوص من هست که هیچ وقت گم نمیشه و هر وقت که بخوام می تونم دوباره حسش کنم و ازش لذت ببرم .ماتوی اون مدرسه بزرگ شدیم چه طور می شه اونو از ما جدا کرد؟ شاید خیلی احساساتی شدم ولی امروز یه روز عالی بود از همه اونایی که باعث و بانیش بودند تشکر می کنم. امیدوارم ادامه پیدا کنه و ایندفعه 84ری ها هم بتونند معلمای خودشونو که مشترک نبودند دعوت کنند. پ.ن:این واژه معلم چه قدر لطیف تر از استاده. چقدردلم برا لطافت تنگ شده بود...
بهمن 1387
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر