عنوان کتاب: هزار خورشید تابان
نویسنده: خالد حسینی
مترجم: پریسا سلیمانی-زیبا گنجی
انتشارات مروارید
خوب از کجا شروع کنیم...
من کلی خورد تو ذوقم وقتی این کتابو خوندم. لازم به ذکر است که من بادبادک باز (دیگر کتاب خالد حسینی که باعث شهرت اون شد) رو نخوندم شاید اون انتظارات منو بیشتر برآورده کنه ولی حالا می گم چرا خورد تو ذوقم.
خوب کتاب بادبادک باز اینقده مشهور شد که ازش فیلم ساختند و یک ایرانی جای پدر بازی کرد و نقش های اصلی فیلم که از قرار دو پسر نوجوان بودند مجبور شدند (شایدم با کمال میل) از افقانستان برند یه جا دیگه زندگی کنند به خاطر مسائل امنیتی. بعد پشت کتاب می خونی که نوشته من در بابادبادک باز داستان پدران و پسران افغانستان را نوشتم و هزار خورشید تابان ادای دینی به زنان سرزمینم است.
بعد من پیش خودم یه پرل باک دیگه (نویسنده ی کتاب خاک خوب)، یه الکس هیلی افغان (نویسنده ی کتاب ریشه ها)،یک اسماعیل فصیح جدید(نویسنده ی کتاب داستان جاوید) یا حتی یک پری نوش صنیعی برای افغانستان (نویسنده ی کتاب سهم من) رو انتظار داشتم. یکی که منو ببره به افغانستان، تاریخشو- تاریخ معاصرشو،فرهنگشو،روابط اجتماعی افغانستان رو بهم شون بده. یه تصویر واقعی تر از این کشور همسایه. البته نباید بگم که احتمالا انتظار اینکه تاریخ و فرهنگ قوم های متفاوت و نوع لباس و غذا و رفتار اون ها رو به من بگه انتظار بی جایی بود(این کاری است که پرل باک تو کتاباش می کرد یا می کنه! با خوندن رومان هاش کلی چیز از فرهنگ شرق یاد گرفتم با اینکه پرل با ک اصلا شرقی نبود). البته شاید انتظار بیخودی بود، خوب آدم این همه کتاب از نویسنده های غربی می خونه شاید تو خیلیاش فقط یه قصه روایت شده، شاید خیلیاش مثل دزیره یا ماری آنتوانت نباشند که با خوندن اونا کلی اطلاعات از تاریخ انقلاب فرانسه بدست بیاری، شاید خیلیاشون فقط قصه باشه. ولی خوب این خیلی هیجان انگیزه که فکر کنی یه کتاب از یه نویسنده ی افغان هست که نویسنده شم مشهور شده و کلی قند تو دلت آب می کنی که هی کلی چیزای نو! غافل ازاینکه این نویسنده یه نویسنده است از دیار افغانستان و اصلا لزومی نداره که مثل نویسنده های دیگر نقاط ،نخواد فقط یه داستان بنویسه....پس اون چیزی که پشت کتاب نوشته بود چی؟!
کتاب دارای یک داستان پر آب چشم می باشد که همان طور که در بالا توضیح داده شد اگر یکی دو قسمت کوچولو رو تغییر بدیم این داستان می تونست توی هر جای دیگه به غیر از افغانستان هم اتفاق بیوفته. چون داستان زن های زجر کشیده از دست مردانی که هیچ رگه ای از انسانیت در آن ها وجود نداره و یا شاید دنیاشون خلاصه می شه به خودشون داستان تازه ای نیست. یک واقعیت در تمام جوامع بشری!(حالا ماجرای گفته ی خانم صدر برای من پیش نیاد. من اینجا قید "همه" به کار نبردم! حالا بعدا راجع به این چیزام شاید بحرفم)
آخر داستان هم یه مقداری هپی اند است که به نظر من همچین زیادم طبیعی نیست که همه چی اینقده گل و بلبل باشه ولی خوب شاید این آقا باید به افغان های محترم یه مقداری روحیه بده .
خوب به عنوان حسن ختام انتقاداتم بگم که تجربه نشون داده وقتی از یه چیزی پیش از به وقوع پیوستنش انتظاری داری، معمولا منجر به این نوع انتقادات هم می شه وکم پیش میاد که اون چیز انتظارات تورو برآورده کنه. شاید به همین دلیل بود که اینجوری شد شایدم من هم حق دارم.
خوب حالا یه سری نکات دیگه: اولندش که داستان نسبتا خوب بود طرز نگارش و تخیل نویسنده که چنین ماجرایی به ذهنش رسیده . قسمت هایی که باید احساساتی می شدی هم خوب بود، البته چون من به دیده ی انتقادی نگریستم بیشتر از اونچه که تو برای شخصیت داستان ناراحت بشی و خودتوجاش بذاری باید از تخیل خودت استفاده می کردی تا احساساتی شی . از طرز نوشتن نویسنده نمی تونستی خیلی از احساسات را درک کنی بلکه موقعیت و توضیح داده بود اونم بعضی جاها نه خیلی واضح تو باید خودت فکر می کردی که آهان پس حتما یه همچین احساسی داره!
یه چیز جالب دیگه هم قسمت فیلم تایتانیکش بود که با وجود ممنوع بودن تلویزیون، اینا با چه مصیبتی تلویزیون و ویدئوشونو قایم می کردند و فیلم تایتانیکو می دیدند تازه وسایل تایتانیک هم قاچاثی وارد می شد اصلا اسم یه محل رو هم تایتانیک گذاشته بودند! و بعد اینکه طالبان رفتند این فیلم توسینماهاشون نمایش داده شد. من هنوز تایتانیک رو کامل ندیدم! حالا راجع به این بخشا به طور مستقل می شه کلی حرف زد بماند برای بعد.
بعدش اینکه یه جاهایی آدم می تونست خدا رو به خاطر زندگی خوبی که داره شکر کنه.
یکی دو جا هم خیلی مختصر یه واقعیتهایی از افغانستا نو رو می کرد. مثلا اینکه به صورت خیلی جزئی می فهمی که تاریخچه ی جنگ ها چی بوده (خیلی جزئی شاید اطلاعاتش تو 3 خط خلاصه شه . در حد تاریخ جنگ ها) و اینکه قبل این اتفاق ها ممکن بود خانواده های خیلی معمول که به تحصیل فرزندانشون اهمیت می دادند هم تو اون جا بوده باشه که البته دور از انتظار نبود.
و نکته ی آخر قسمتی بود که پیام طالبان پس از پیروزی و ورود به کابل که شامل قوانین و مقررات جدید بود را نوشته بود. بعد از خوندنش فکر کردم مگه مملکت ما چه قدره با طالبان شدن فاصله دار؟ اصلا شاید الانم تفکر طالبان هست که اینجا حضور داره.
نویسنده: خالد حسینی
مترجم: پریسا سلیمانی-زیبا گنجی
انتشارات مروارید
خوب از کجا شروع کنیم...
من کلی خورد تو ذوقم وقتی این کتابو خوندم. لازم به ذکر است که من بادبادک باز (دیگر کتاب خالد حسینی که باعث شهرت اون شد) رو نخوندم شاید اون انتظارات منو بیشتر برآورده کنه ولی حالا می گم چرا خورد تو ذوقم.
خوب کتاب بادبادک باز اینقده مشهور شد که ازش فیلم ساختند و یک ایرانی جای پدر بازی کرد و نقش های اصلی فیلم که از قرار دو پسر نوجوان بودند مجبور شدند (شایدم با کمال میل) از افقانستان برند یه جا دیگه زندگی کنند به خاطر مسائل امنیتی. بعد پشت کتاب می خونی که نوشته من در بابادبادک باز داستان پدران و پسران افغانستان را نوشتم و هزار خورشید تابان ادای دینی به زنان سرزمینم است.
بعد من پیش خودم یه پرل باک دیگه (نویسنده ی کتاب خاک خوب)، یه الکس هیلی افغان (نویسنده ی کتاب ریشه ها)،یک اسماعیل فصیح جدید(نویسنده ی کتاب داستان جاوید) یا حتی یک پری نوش صنیعی برای افغانستان (نویسنده ی کتاب سهم من) رو انتظار داشتم. یکی که منو ببره به افغانستان، تاریخشو- تاریخ معاصرشو،فرهنگشو،روابط اجتماعی افغانستان رو بهم شون بده. یه تصویر واقعی تر از این کشور همسایه. البته نباید بگم که احتمالا انتظار اینکه تاریخ و فرهنگ قوم های متفاوت و نوع لباس و غذا و رفتار اون ها رو به من بگه انتظار بی جایی بود(این کاری است که پرل باک تو کتاباش می کرد یا می کنه! با خوندن رومان هاش کلی چیز از فرهنگ شرق یاد گرفتم با اینکه پرل با ک اصلا شرقی نبود). البته شاید انتظار بیخودی بود، خوب آدم این همه کتاب از نویسنده های غربی می خونه شاید تو خیلیاش فقط یه قصه روایت شده، شاید خیلیاش مثل دزیره یا ماری آنتوانت نباشند که با خوندن اونا کلی اطلاعات از تاریخ انقلاب فرانسه بدست بیاری، شاید خیلیاشون فقط قصه باشه. ولی خوب این خیلی هیجان انگیزه که فکر کنی یه کتاب از یه نویسنده ی افغان هست که نویسنده شم مشهور شده و کلی قند تو دلت آب می کنی که هی کلی چیزای نو! غافل ازاینکه این نویسنده یه نویسنده است از دیار افغانستان و اصلا لزومی نداره که مثل نویسنده های دیگر نقاط ،نخواد فقط یه داستان بنویسه....پس اون چیزی که پشت کتاب نوشته بود چی؟!
کتاب دارای یک داستان پر آب چشم می باشد که همان طور که در بالا توضیح داده شد اگر یکی دو قسمت کوچولو رو تغییر بدیم این داستان می تونست توی هر جای دیگه به غیر از افغانستان هم اتفاق بیوفته. چون داستان زن های زجر کشیده از دست مردانی که هیچ رگه ای از انسانیت در آن ها وجود نداره و یا شاید دنیاشون خلاصه می شه به خودشون داستان تازه ای نیست. یک واقعیت در تمام جوامع بشری!(حالا ماجرای گفته ی خانم صدر برای من پیش نیاد. من اینجا قید "همه" به کار نبردم! حالا بعدا راجع به این چیزام شاید بحرفم)
آخر داستان هم یه مقداری هپی اند است که به نظر من همچین زیادم طبیعی نیست که همه چی اینقده گل و بلبل باشه ولی خوب شاید این آقا باید به افغان های محترم یه مقداری روحیه بده .
خوب به عنوان حسن ختام انتقاداتم بگم که تجربه نشون داده وقتی از یه چیزی پیش از به وقوع پیوستنش انتظاری داری، معمولا منجر به این نوع انتقادات هم می شه وکم پیش میاد که اون چیز انتظارات تورو برآورده کنه. شاید به همین دلیل بود که اینجوری شد شایدم من هم حق دارم.
خوب حالا یه سری نکات دیگه: اولندش که داستان نسبتا خوب بود طرز نگارش و تخیل نویسنده که چنین ماجرایی به ذهنش رسیده . قسمت هایی که باید احساساتی می شدی هم خوب بود، البته چون من به دیده ی انتقادی نگریستم بیشتر از اونچه که تو برای شخصیت داستان ناراحت بشی و خودتوجاش بذاری باید از تخیل خودت استفاده می کردی تا احساساتی شی . از طرز نوشتن نویسنده نمی تونستی خیلی از احساسات را درک کنی بلکه موقعیت و توضیح داده بود اونم بعضی جاها نه خیلی واضح تو باید خودت فکر می کردی که آهان پس حتما یه همچین احساسی داره!
یه چیز جالب دیگه هم قسمت فیلم تایتانیکش بود که با وجود ممنوع بودن تلویزیون، اینا با چه مصیبتی تلویزیون و ویدئوشونو قایم می کردند و فیلم تایتانیکو می دیدند تازه وسایل تایتانیک هم قاچاثی وارد می شد اصلا اسم یه محل رو هم تایتانیک گذاشته بودند! و بعد اینکه طالبان رفتند این فیلم توسینماهاشون نمایش داده شد. من هنوز تایتانیک رو کامل ندیدم! حالا راجع به این بخشا به طور مستقل می شه کلی حرف زد بماند برای بعد.
بعدش اینکه یه جاهایی آدم می تونست خدا رو به خاطر زندگی خوبی که داره شکر کنه.
یکی دو جا هم خیلی مختصر یه واقعیتهایی از افغانستا نو رو می کرد. مثلا اینکه به صورت خیلی جزئی می فهمی که تاریخچه ی جنگ ها چی بوده (خیلی جزئی شاید اطلاعاتش تو 3 خط خلاصه شه . در حد تاریخ جنگ ها) و اینکه قبل این اتفاق ها ممکن بود خانواده های خیلی معمول که به تحصیل فرزندانشون اهمیت می دادند هم تو اون جا بوده باشه که البته دور از انتظار نبود.
و نکته ی آخر قسمتی بود که پیام طالبان پس از پیروزی و ورود به کابل که شامل قوانین و مقررات جدید بود را نوشته بود. بعد از خوندنش فکر کردم مگه مملکت ما چه قدره با طالبان شدن فاصله دار؟ اصلا شاید الانم تفکر طالبان هست که اینجا حضور داره.
1389/2/25
----------
پ.ن.1:توی شناسنامه ی کتاب در قسمت یادداشت نوشته شده:
کتاب حاضر اولین بار با عنوان هزار خورشید درخشان توسط بیتا کاظمی به فارسی ترجمه و توسط انتشارات باغ نو در سال 1386 منتشر شده است.
داشتم پیش خودم فکر می کردم چرا یک کتاب باید بیش از یک بار ترجمه شه؟
یعنی نمی شه جای یک کاری که قبلا شده یک کار جدیدکرد؟
یعنی فکر کردن که شاید ترجمه ی اونا بهتر باشه؟
پ.ن.2: از طرح جلد کتاب هم خوشم نیومد (ببینا، آدم بخواد از یه چی انتقاد کنه چی کارا که نمی کنه!)
پ.ن.2: از طرح جلد کتاب هم خوشم نیومد (ببینا، آدم بخواد از یه چی انتقاد کنه چی کارا که نمی کنه!)
نههههه
پاسخحذفچرا؟؟
اتفاقا من یه پرل باک جدید رو توش دیدم!!
من خیلی باهاش حال کردم. اینکه اون شرایط خفقان واسه زنای افغان چطور ریزه ریزه خودشو به مریم نشون داد و از یه دختر آزاد در طبیعت تبدیل شد به اون زن..
یا لیلا..
بیا من روشنت کنم! کتابتم بیار آخه مال منو یکی تو تاکسی جا گذاشت گم شد :دی
nazare man koo?
پاسخحذفبلاگت مثل خودت شیکمو ا!
پاسخحذفنظر گنده ای که برات گذاشتم رو درسته قورت داد
زینب یه بار دیگه نظرتو بذارغیر این نظری ازت ندیدم!
پاسخحذفپریسا:
پاسخحذفمن که نگفتم داستان بدی بود گفتم که اونچه که من ازش انتظار داشتمو نداشت
گرفتن ذره ذره زندگی از یک آدم مخصوصا زن ها چیزی نیست که مخصوص افغانستان باشه
اونچه که برای من مهم بود در حقیقت انتظار من از داستان درک کردن بیشتر افغانستان بود چیزی که شاید تو یه کتاب داستان کوتاه از افغانستان که زینب خانم داشت و تازه فکر می کنم نیاز هم به ترجمه نداشت چون خود طرف به فارسی نوشته بود ( اونم با اصطلاحات افغانی)خیلی بیشتر نمود داشت !
اگر بگی این یک پرل باک دیگه است متاسفانه باید بهت بگم تو داستان های پرل باک رو اصلا درک نکردی. خاک خوب تنها شاهکار پرل باک نیست من عاشق کتاب نی زنده ی اونم. پرل باک رو شخصیت هاش خیلی خیلی زیاد فکر میکنه اون ها رو دقیق انتحاب می کنه و در طی داستان حوادثی رو به وجود می آره که در طی داستان اصلی کلی موضوع راجع به فرهنگ و تمدن کشور مورد نظر بدست بیاری حتی اعتقادات اونا رو هم کامل می شکافه خوب البته از دید خودش! مثلا نی زنده داستان تحولات کره است از امپراتوری تا جدایی دو کره. خیلی دقیق در طی داستان چگونگی تربیت بچه ها در کره لباساشون و آداب و رسومشون اعتقاداتشون آب و هوا ی کره نظرشان راجع به کشورشون همسایه های کره وچگونگی ارتباطات سیاسی و اجتماعی اون کشور با همسایه هاش و منابع و گیاهان اونجا حتی راجع به حمل و نقل و مراسم عزاداری و عروسی و اسم گذاشتن رو بچه و دلیل انجام مراسم مو به مو توضیح داده می شه همچنین این داستان در اصل راجع به یکی از مبارزان مشهور اون دوره و خانواده ی اونه که تقریبا داستان تفاوت اعتقادی دو نسل رو هم بیان می کنه و همچنین تحولات تاریخی کره اینکه کمونیست ها چه جوری مبارزه می کردند ماهیت مدارس شبانه ای که برای روستایی ها می ذاشتند. اصلا راجع به معماری اون دوره و خانه ها و باغچه ی آن ها. وقشنگ ترین قسمت داستان که همچنان ته ته ذهنمو غلغلک می ده: اینکه در آخر داستان چه طور دل به رئیس جمهور دموکرات آمریکا بسته بودند چه طور ساده انگارانه بود تصوراتشان و چه طور کره در جلوی چشمان مردمانش به دوقسمت تقسیم شد و تمام آرزوهای آنان بر باد رفت. حتی پرل باک از توصیف ویلسون با تمام جزییات از دید مردم کره نگذشته. وای که درآخر داستان انگار با تقسیم شدن کره همه چریز بر سر آدم خراب می شود.(و چه قدر در حوادث اخیر من یاد این داستان افتادم)
نه قبول ندارم به هیچ وجه خالد حسینی لا اقل با این داستانش به قابل مقایسه با پرل باک نیست به هیچ وجه!
آخرین داستانی که از پر باک خوندم همین نی زنده بود و بیش از 5 سال است که از خوندنش می گذره ولی هنوز که هنوزه کلی از اونو یادمه و کلی مسائل مختلف که از اون تو یاد گرفتم و هم چنین کلی از خاک خوبو که فکر نم تو راهنمایی خوندم ولی این داستان (هزار خورشید تابان)چیز زیادی برای گفتن نداشت. در متن پستمم گفتم که این انتظارات من بود که از داستان زیاد بود!
در ضمن خودتم گفتی که برات ذره ذره گرفته شدن آزادی مریم جالب بود ولی من این تصورو از افغانستان داشتم این فرهنگ غالب در دنیاست هر جا یک جوری حتی تو ایران شاید این چیز تازه ای برای تو بود ولی نه برای من. من از این جور داستانا و فیلم ها ومقالات زیاد خوندم من چیز متفاوتی می خواستم وای تصور کن پرل باک این داستانو می نوشت چه توصیفاتی که نمی کرد! و چه قدر قشنگ تر احساسات آدم ها رو بیان می کرد. بله مفهوم کلی داستان هزاران ...زیبا بود ولی می توانست داستان زیبا تر پر مفهوم تر و عمیق تر باشه کسان زیادی راجع به این موضوع حرف زدند مثلا همین کتاب کیمیا خاتون و از دید های متفاوت و قه نظر من این کتاب بیشتر از اونچه که به عمق بره در سطح احساسات آدم ها را جریحه دار می کرد.
(مجبور شدم این همه جوابتو بدم چون هر چی فکر کردم نتونستم اینو به خودم بقبولانم که پرل باک عزیز من که از اون کلی چیز یاد گرفتم رو با این داستان به مراتب سطحی تر از داستان های پر از مفهوم اون یکی کنی والبته کلی حرف دیگه هم داشتم مصوصا راجع به خاک خوب و خود همین داستان که دیدم دیگه داره خیلی طولانی می شه)
من به شدت با مهراز موافقم.
پاسخحذفمن تو کامنتم که خورده شد همینو نوشته بودم.
این خالد حسینی هم بلده توی احساسات آدم رو نشون بده اما مثل این که خیلی خوب بلد نیست، یا این که عجله داشته! چون بخش اول بادبادک باز به نظرم خیلی خوب بود اما بخش دومش رو چنان ژورنالیستی و آبکی نوشته بود که من اصلا نرفتم سراغ کتاب بعدیش
یه آشنای پلی تکنیکی :
پاسخحذفبادبادک باز رو نخوندی ... !!!!!!!!!!!؟
1-پی تکنیک نه! امیرکبیر (مگه امیرکبیر چشه که باید از واژه مجهور پلی تکنیک استفاده بشه! ترجیح می دم به امیرکبیر افتخار کنم تا به تکنیک های پلی شده آدم یاد پلی کپی های دوران کودکی می افته) در ضمن احساس می کنم با استفاده از نام پلی تکنیک به جای امیر کبیر یه جورایی به اون مرحوم بی احترامی می شه!
پاسخحذف2- خوشحال می شم خودتو بیشتر از این معرفی کنی.
3- توضیح دادم توی خود پست که من بادبادک باز را نخوانده ام