تو مترو بود
حوصله ام هم سر رفته بود
وایستاده بودم بی هدف این ور اونورو نگاه می کردم
.
.
یکهو یه چیزی دیدم...
یه دستبند
شکل دستبند تو ...
یادت افتادم
داشتم یادت می کردم
داشتم فکر می کردم نکنه خودتی
.
.
نگاه کردم دستاش مثل تو بود
.
صورتش اون طرفی بود داشت با دوستش حرف می زد
نکنه دوستتم.. نکنه اون یکی رو هم می شناختم!
نه دوستتو نمی شناختم
.
خودتم..... نه تو نبودی
.
خوب که فکر کردم، دسبندشم دستبند تو نبود آخه دستبند تو نه اون گلوله ها رو داشت نه اینقده سیمهای نازک. اصلا اینکه دستش بود دستبند نبود که النگو بود!
.
فقط دستاش رنگ دست های تو بود دست هایث تو کشیده تر بود
.
.
بدجوری دلم هواتو کرده!
.
دیشبم خوابتو دیدم
بهم گفتی خوب اگه دلت تنگ شده بود زنگ می زدی بهم!
.
صبح
.
هرکاری کردم راضی نشدم بهت زنگ بزنم
.
نه که نخوام ....آخه ما باهم از این رابطه ها نداشتیم...آخه...کاشکی تو زنگ می زدی یا تو مترو جایی می دیدمت.
.
آخه بعضی موقع ها آدم یه چیزایی جلوشو می گیره که نمی تونه یک کارایی بکنه. تو که خوبی اگه دلم یه ذره دیگه برات تنگ شه و نبینمت حتما می زنگم.
.
ولی بعضی موقع ها دلت تنگ می شه..یا دوست داری احساستو به یکی بگی... یا می خوای برای یکی یه کاری بکنی..یا خیلی ساده جلو بعضی ها نمی تونی خودت باشی.(درست مثل این نوشته که هر چند ایده اش کلی بود ولی..ولی سعی کردم کلی تر از اون چیزی باشه که باید می بود) چه قده بده.
.
دلم تنگ شده
دلم تنگ شده برای تعداد زیادی آدم
که هر روز ببینمشون و باهاشون چیزای مشترک داشته باشیم
مثلا یک کلاس درس
مثلا یه وقت ناهار
مثلا یه خواسته ی مشترک یه امید مشترک...
مثلا ..یه چیز مشترک دیگه ...
.
.
دلم تنگ شده بود برا اینجا برا نوشتن اینجا.....
.
کلا یه موقع هایی دلم تنگ می شه اینقده کوچیک می شه اینقدره تنگ......
همون بهتر که بش زنگ نزدی! :دی
پاسخحذف(حسادت بود الان!)
ای حسود فلان فلان
پاسخحذفحالا برای اینکه از حسادتت برداشت مثبت بکنی
می تونه دلت برای من تنگ شه! :)
kollan az unjayi ke adama yebar be 2nya mian va ye bar bishtar ham zendegi nemikonan(magar tu un film koreie ke khodet ghofti!!)pas ey kash behesh zang mizadi,ya mishe ya nemishe,ya miad ya nemiad,ya mirid ya nemirid,man kollan injuri fek mikonam!
پاسخحذفاحسان:
پاسخحذفنمی دونم نظرت و درست برداشت کردم یانه. ولی فکر کنم منظورت این بود که برای این زنگ نزدم که می ترسیدم از این که جوابمو نده یا اونجوری نشه که من فکر می کنم. ولی منظور من یه چیزی بود که جلوی آدمو می گیره. یک سری باید و نباید هایی که اجتماع می زاره یک سری باید و نباید هایی ک خودت میزاری و... مثلا حرف مردم، این کارو نمی کنی چون ممکنه پشت سرت اینو بگند، بعد این می ره تو وجودت اون وقت می دونی که دلت می خواد فلان کارو بکنی بعدم می دونی که حرف مردم مهم نیست ولی رفته ته ته تهنشین شده.(البته این یک مثال بود من زیاد به حرف مردم اهمیت نمیدم ولی یک چیزای دیگه ایم خوب من دارم دیگه!)آره قبول دارم که خوب نیست شاید باید میزنگیدم، این بالام گفتم که بده ولی آدم باید خیلی تلاش کنه تا تغییر کنه:)
دقیقا نظر منم همینه.این باید ها و نبایدهایی که اجتماع می ذارن الزاما بهینه نیست
پاسخحذفمن مشكلي ندارم ميتوني بهم زنگ بزني!
پاسخحذفمن میدونم اون کی بوده!!!!!!!
پاسخحذفمن بودم...با دستبندم...(خواستم یه کم خودمو تحویل بگیرم!!!)
ولی من دیروز (یکشنبه 23 خرداد سال1389) یاد تو کردم و یاد فراموش کاری خودم که چرا یه برنامه هنوز جور نکردم
زیادم فراموشکاری نبودا گرفتاری بود...تو که دیگه می دونی من چقدر چیز میز بهم وصله:)
ولی خداییش خیلی قشنگ نوشتی احساستو:*
خوب شد زنگ نزدی اون موقع سرم شلوغ بود
پاسخحذف:))
من هم دلم چیزهای مشترک می خواد
حالا که نه مدرسه هست و نه دانشگاه که من رو مجبورا به آدمای دیگه وصل کنه می بینم که اون چیزهای مشترک خوبن
آخه مردم باید مجبور باشن وگرنه نمیان دور هم جمع شن
میبینم که همه به خودشون گرفتند. باشه به همتون می زنگم. فاطمه باهوش شدیا(یهنی باهوش بودی باهوش تر شدی)!:* باید یک صحبتی باهات داشته باشم!
پاسخحذف@زینب:
پاسخحذفجملتو تصحیح می کنم:
آخه مردم باید مجبور باشن "ویا سرکار خانم مهندس بهبود دعوتشون کنه" و اگرنه خودشون عرضه ندارند دور هم جمع شوند.:)
آره مه راز قرار شد یاسمن که اومد ایران تو دعوتمون کنی :دی
پاسخحذف