روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟
به کجا می روم؟ آخر ننمایی وطنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بوده ست مراد وی ازین ساختنم
جان که از عالم علوی ست، یقین می دانم
رخت خود باز بر آنم که همانجا فکنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دوسه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
کیست در گوش که او می شنود آوازم؟
یا کدام سخن می نهد اندر دهنم؟
کیست در دیده که از دیده برون می نگرد؟
یا چه جان است، نگویی، که منش پیرهنم؟
تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی
یک دم آرام نگیرم نفسی دم نزنم
می وصلم بچشان، تا در زندان ابد
از سر عربده مستانه به هم درشکنم
من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم
آنکه آورد مرا باز برد در وطنم
تو مپندار که من شعر به خود می گویم
تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم
شمس تبریز، اگر روی به من بنمایی
والله این قالب مردار به هم درشکنم
خوب منبع: منسوب به مولانا می باشد ولی در دیوان کبیر وجود ندارد.تناقضاتی در آن دیده می شود و ابیات با هم همخوانی ندارند. پرسش هایی از نوع از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟ با اندیشه خیامی بستگی دارد و نه با طرز فکر مولانا که می داند از کجا آمده و آمدنش بهر چیست.شاید برخی از ابیات این غزل مربوط به مولاناست و دیگر بیت ها بر آن افزوده شده است.البته در یکی از جنگ های (به ضم ج) قرن هفتم یک بیت بی ذکر نام مولانا آمده است (بیت می وصلم بچشان...) که دارای حال و هوای مولانا می باشد.(کتاب گزیده غزلیات شمس-جلال الدین محمد بلخی- به کوشش دکتر محمرضا شفیعی کدکنی-انتشارات امیر کبیر) برای اطلاعات بیشتر به همین منبع مراجعه بکنید.
می خواستم فقط اون چند بیت اولشو بگم که بکویم بابا من هنوز اند آن خم کوچه هستم که از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟ بعد هی این پست بزرگتر و بزرگتر شد.
حالا ماجرای رشد این پست.
رفتیم اندر دیوان شمس سرچ کردیم هی رفتیم بالای سخنم هی اومدیم پایین سخنم دیدیم نه اندر دیوان شمس یافت نه شود. از آن جایی که آن چه یافت می نشود آنم آرزوست. رفتیم در سایت هایی که به نظر معتبر می رسیدند و اندر زیر مجموعه مولانا به قولی سیرچ کردیم آنجا نیز نبود. سپس یک سرچ کلی کردیم دیدم که بسیاری گفته اند مولانا می باشد گوینده این غزل. البته این که به مخمان فشار آوردیم تا فرق غزل و قصیده و مثنوی را بیابیم خودش داستانیست.کلی فکر کردیم که آخر این شعری که اینقذه معروفه و اینقذه طرفدار داره و این همه آدم خوندنش مگه می شه از دیوان غزلیات مولانا جا مونده باشه؟ که بالاخره در کتاب معلوم الحال ذکر شده یافتیم که هان این غزله منسوب به مولاناست. پس نشستیم همه اش را خواندیم دلمان نیامد اینجا کل اش را نچپانیم.
خوب قسمت دوم بحث: اوایلش فکر می کنی شاعر مانند تو در خم کوچه پرسش می باشد که ناگهان تورا غافل گیر کرده که من می دانم که از عالم اعلا هستم و می پرم می رم تو برو یه فکری به حال خودت بکن!البته می توان پرسش های اولیه را با هنر مقدمه چینی مدرن برای سخنرانی مقایسه کرد که می گوید ابتدای بحث سوال ایجاد کنید.
البته از اون قسمتی که دوباره پرسش درباره خود شروع می شود نقطه اشتراک من و شعر نیز شروع می شود. مخصوصا این مصراع که کیست از دیده برون می نگرد؟ من بعضی موقع ها یه بازی می کنم البته الان بازی شده اون اوایل مثل بحث فلسفی بود که فکر می کردم از درون یه روبات دارم بیرونو نگاه می کنم! خیلی با حاله تو مایه های همین بیت می باشد.
این قسمتشم خوبه که می گه:
تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی
یک دم آرام نگیرم نفسی دم نزنم
هی که جواب این سواله واقعا مهمه!
به هر حال با توجه به نوشته ای که درباره این شعر در کتابی که گفتم آمده است من بیشتر با تفکرات خیامی حال خواهم کرد این قسمتاش هم که من گفتم با حال و هوای من سازگار است را نیز مثل این که سر چشمه خیامی داره!
به هر حال شاید برای همه این سوالات پیش اومده باشه. ولی با روزمرگی و کارهای روزانه از این سواله غافل می شیم شایدم بعضیا اینفدر کارو زندگی دارند که اصلا درگیر این جور سوالا نمی شند و اونایی که زیاد به این موضوعات فکر می کنند نشانه ایست از اینکه دل و شکم سیرند و وقتم زیاد دارند! به هر حال تا حالا که من فکر کردم دربارش اینه که سوالیست که جواب درست و درمونی لا اقل در این زندگی ای که ما می بینیم نداره. پس یا باید نهیلیست بشی و به پوچی برسی و اگر واقعا جواب سوالت به پوچی برسه خودکشی جزو واجبات زندگیت می شه، یا اینکه بری بچپونیش ته ذهنت که حسابی خاک بخوره بری برای خودت خوش باشی ( این قسمت و من یکی نمی تونم باهاش کنار بیام چون معمولا باید برای سوالام جواب پیدا کنم)، یا مثل جناب مولانا به یه چیزی چنگ بزنی که یا شانس یا اقبال!
فعلا که همین
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟
به کجا می روم؟ آخر ننمایی وطنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
یا چه بوده ست مراد وی ازین ساختنم
جان که از عالم علوی ست، یقین می دانم
رخت خود باز بر آنم که همانجا فکنم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دوسه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
کیست در گوش که او می شنود آوازم؟
یا کدام سخن می نهد اندر دهنم؟
کیست در دیده که از دیده برون می نگرد؟
یا چه جان است، نگویی، که منش پیرهنم؟
تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی
یک دم آرام نگیرم نفسی دم نزنم
می وصلم بچشان، تا در زندان ابد
از سر عربده مستانه به هم درشکنم
من به خود نامدم اینجا که به خود باز روم
آنکه آورد مرا باز برد در وطنم
تو مپندار که من شعر به خود می گویم
تا که هشیارم و بیدار یکی دم نزنم
شمس تبریز، اگر روی به من بنمایی
والله این قالب مردار به هم درشکنم
خوب منبع: منسوب به مولانا می باشد ولی در دیوان کبیر وجود ندارد.تناقضاتی در آن دیده می شود و ابیات با هم همخوانی ندارند. پرسش هایی از نوع از کجا آمده ام؟ آمدنم بهر چه بود؟ با اندیشه خیامی بستگی دارد و نه با طرز فکر مولانا که می داند از کجا آمده و آمدنش بهر چیست.شاید برخی از ابیات این غزل مربوط به مولاناست و دیگر بیت ها بر آن افزوده شده است.البته در یکی از جنگ های (به ضم ج) قرن هفتم یک بیت بی ذکر نام مولانا آمده است (بیت می وصلم بچشان...) که دارای حال و هوای مولانا می باشد.(کتاب گزیده غزلیات شمس-جلال الدین محمد بلخی- به کوشش دکتر محمرضا شفیعی کدکنی-انتشارات امیر کبیر) برای اطلاعات بیشتر به همین منبع مراجعه بکنید.
می خواستم فقط اون چند بیت اولشو بگم که بکویم بابا من هنوز اند آن خم کوچه هستم که از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود؟ بعد هی این پست بزرگتر و بزرگتر شد.
حالا ماجرای رشد این پست.
رفتیم اندر دیوان شمس سرچ کردیم هی رفتیم بالای سخنم هی اومدیم پایین سخنم دیدیم نه اندر دیوان شمس یافت نه شود. از آن جایی که آن چه یافت می نشود آنم آرزوست. رفتیم در سایت هایی که به نظر معتبر می رسیدند و اندر زیر مجموعه مولانا به قولی سیرچ کردیم آنجا نیز نبود. سپس یک سرچ کلی کردیم دیدم که بسیاری گفته اند مولانا می باشد گوینده این غزل. البته این که به مخمان فشار آوردیم تا فرق غزل و قصیده و مثنوی را بیابیم خودش داستانیست.کلی فکر کردیم که آخر این شعری که اینقذه معروفه و اینقذه طرفدار داره و این همه آدم خوندنش مگه می شه از دیوان غزلیات مولانا جا مونده باشه؟ که بالاخره در کتاب معلوم الحال ذکر شده یافتیم که هان این غزله منسوب به مولاناست. پس نشستیم همه اش را خواندیم دلمان نیامد اینجا کل اش را نچپانیم.
خوب قسمت دوم بحث: اوایلش فکر می کنی شاعر مانند تو در خم کوچه پرسش می باشد که ناگهان تورا غافل گیر کرده که من می دانم که از عالم اعلا هستم و می پرم می رم تو برو یه فکری به حال خودت بکن!البته می توان پرسش های اولیه را با هنر مقدمه چینی مدرن برای سخنرانی مقایسه کرد که می گوید ابتدای بحث سوال ایجاد کنید.
البته از اون قسمتی که دوباره پرسش درباره خود شروع می شود نقطه اشتراک من و شعر نیز شروع می شود. مخصوصا این مصراع که کیست از دیده برون می نگرد؟ من بعضی موقع ها یه بازی می کنم البته الان بازی شده اون اوایل مثل بحث فلسفی بود که فکر می کردم از درون یه روبات دارم بیرونو نگاه می کنم! خیلی با حاله تو مایه های همین بیت می باشد.
این قسمتشم خوبه که می گه:
تا به تحقیق مرا منزل و ره ننمایی
یک دم آرام نگیرم نفسی دم نزنم
هی که جواب این سواله واقعا مهمه!
به هر حال با توجه به نوشته ای که درباره این شعر در کتابی که گفتم آمده است من بیشتر با تفکرات خیامی حال خواهم کرد این قسمتاش هم که من گفتم با حال و هوای من سازگار است را نیز مثل این که سر چشمه خیامی داره!
به هر حال شاید برای همه این سوالات پیش اومده باشه. ولی با روزمرگی و کارهای روزانه از این سواله غافل می شیم شایدم بعضیا اینفدر کارو زندگی دارند که اصلا درگیر این جور سوالا نمی شند و اونایی که زیاد به این موضوعات فکر می کنند نشانه ایست از اینکه دل و شکم سیرند و وقتم زیاد دارند! به هر حال تا حالا که من فکر کردم دربارش اینه که سوالیست که جواب درست و درمونی لا اقل در این زندگی ای که ما می بینیم نداره. پس یا باید نهیلیست بشی و به پوچی برسی و اگر واقعا جواب سوالت به پوچی برسه خودکشی جزو واجبات زندگیت می شه، یا اینکه بری بچپونیش ته ذهنت که حسابی خاک بخوره بری برای خودت خوش باشی ( این قسمت و من یکی نمی تونم باهاش کنار بیام چون معمولا باید برای سوالام جواب پیدا کنم)، یا مثل جناب مولانا به یه چیزی چنگ بزنی که یا شانس یا اقبال!
فعلا که همین
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر