۱۳۸۹ اردیبهشت ۹, پنجشنبه

تولدت مبارک

تولدت مبارک خانوم خانوما.  تو به اون ریزی می دونستی اومدی کجا؟ می دونستی که 23 سال دیگه کجایی؟ چی کارها کردی؟ چی کارها نکردی؟می دونستی 23سال دیگه سالروز به دنیا اومدنت نشستی پشت کامپیوتر داری با خودت مکالمه می کنی؟!
فکر نمی کنم اصلا اصلا می دونستی چه ماجراهایی تو زندگیت هست. وای که چه چیزایی رو پشت سر گذوشتی. بزرگ شدی و بزرگ تر. نگران نباش که نمی دونی تو 23 سالگیت چی کار می کنی. چون منم الان نمی دونم 23 ساله دیگه چی می شه و 23 سال دیگه تو همچیین روزی چی ها بر من گذشته و کجا هستم . اصلا اون موقع مردم یا زنده ام!الان که اینو می نویسم نمی دونم چرا دلم برات تنگ شد (عجیبه نه!). زندگی همینه دیگه پستی بلندی داره ولی می گذره. شاید خوبیش اینه که می گذره! نباید تو گذشته موند. منم سعی می کنم نمونم.تا حالاش که خیلی خوب بوده!(جهت اطلاعت بگم تو 23 سالگیت داری فوق می خونی تو دانشگاه امیر کبیررشتتم مهندسی شیمی پیشرفتس ، یه خانواده ی خوب داری از همه مهم تر یه مامان عالی ، مامان بزرگتم اومده خونتون برای تولد تو و الان کلی آدمای خو بو می  شناسی!)
امیدوارم بقیشم خوب باشه(حتما خوبه)، امیدوارم به آرزو هام برسم، امیدوارم زندگی کنم، واقعا زندگی کنم و لذتشو ببرم و به معرفتی که باید به جایی که باید برسم( امیدوارم بتونم ببخشم همه چی رو و همه کس رو ). کلی فکر و خیال تو ذهنم دارم برای خودم ولی امان از تنبلی! تو دعا کن تو که کوچول مو چولویی (می گند خدا دعا های تورو بهتر مستجاب می کنه) برای من برای خودت که زندگی مونو هدر ندیم که ازش استفاده کنیم که تنبلی نکنیم که به آرزو هامون برسیم که خوب باشیم که عالی باشیم!
شب بخیر مه راز کوچولو! به قول مامان شب خوب بخوابی خوابای خوبخوب ببینی، خواب منم ببینی!
1389/2/9