۱۳۸۹ تیر ۲۳, چهارشنبه

آگهی

من هی تو این دوروورا نگاه کردم لای این سیاست مدارا و مبارزان و... دیدم از این آقای ماندلا به شدت خوشم می آید. یک ذره دقت کنید می بینید چه مبارز خوبی بوده. مثلا با این فیدل کاسترو یا هوگو چاوز مقایسه اش کنید. همه ی اینا یه زمانی مبارز بودند و سپس به قدرت رسیدند. ولی این کجا و آن کجا!(البته نمونه های این دوتای دوم هرچی نگاه کنی دورو ورتو زیاد تر می شند)
محاسن این آقای ماندلا اینه که کلی مبارزه کرد و کلی زندان رفت و سر حرفش موند و فکر کنم مبارزه بی خوشونتم می کرد. بعدهم یه دوره ریاست جمهوری کرد رفت پی کارش. الانم هی تکریمش می کنند براش جشن تولد می گیرند. خبر شرکتش توی مراسم افتتاحیه و اختتامیه ی بازی های فوتبال می شه خبر مهم.این جوریه که آدم برای خودش احترام می خره!
خیلی خوبه که آدم مبارزه کنه و از هزینش نترسه و در آخرم در موقع زندگیش به هدفش برسه بعدم به قولی جهاد اکبر کنه و همون بلاهایی که سر خودش اومده سر دیگران نیاره!(داشتم فکر می کردم آرمان هاشو زیر پا نذاره ولی بعد فکر کردم شاید اونای دیگه اصلا برای اون آرمان ها مبارزه نکردند.)

خوب بخش آگهی: 
همه ی اینا رو گفتم که بگم کسی کتاب مفیدی از این آقا سراغ داره ما رو خبر کنه. چه زندگی نامه چه کتابایی که خودش نوشته! می خوام بیشتر راجع بهش بدونم. خودمم می گردم، ولی خوب دوست آشنا پس به چه درد می خورند؟ البته فیلم و وسیله های دیگر کمک آموزشی هم قبوله ولی خوب کتاب یه چی دیگست، مخصوصا وقتی آدم می خواد راجع به یه چیزی  تعقل کنه.

چی بگم!


فقط دلم می خواست اینجا بنویسم! خیلی وقته ننوشتم. این پست قبلی هم همانطور که توش گفتم مال چند وقت پیش بوده فقط کاملش کردم. راستی بالاخره اتاقم به طور کلی مرتب شد یعنی همه ی کمد و کشو گتابخونه هایی که مربوط به من می شد مرتب شده حالا باید به جاهای دیگه اش برسیم!آفرین به مه راز آفرین به مه راز!
23 تیر 89

به بهانه ی خواندن نشت نشا

1-آب در کوزه و...
دوستی را قبل از کلاس خیلی مفید(!) راکتورهای نمی دانم چیچی پیشرفته دیدیم که کتابی می خواند.
جویا شدیم.
گفتند:نشت نشا می باشد.
تعجب کردیم!
توضیح دادند وچه قدر توضیحاتشان جذاب تر از کتاب.
گفتیم از کجا ابتیاع کردید؟
گفتند: از محل کتاب وقفی های مسجد.
ما در آمد و شد به مسجد آن قفسه ی کذا ی کتب وقفی را که باید دو هفته ای کتاب قرض گرفته شده را می خواندی و سپس به همان قفسه بر می گرداندی یا دوستی را پیدا می کردی که کتاب را به او بندازی و او نیز..الخ، دیده بودیم. و یکی دوباری نیز کتب آن جا را سیر کرده بودیم چیز دندان گیری دیده نشد. به نظر این یکی شاهکاری می آمد در آن برهوت.
نشد که کتاب از طرف آن دوست به ما اندانیزه شود. (ترس از آن که نکند در رو دربایسی دوستمان از 2 هفته بیشتر کتاب را نگاه دارد و حق الاناس یکهو از بین این همه آدم بیاید گریبان اورا بگیرد او نیز آدرس ما را بدهد که گردن ما از مو نیز باریک تر)
چند هفته ای در هنگام عبور از کنار آن قفسه نیم نگاهی نیز به کتب آن می انداختیم تا شاید کتاب مذکور روبه ما بنماید.که ننمایید.

چند هفته بعد طی برنامه ی بلند مدت مرتب می شویم به قسمت مدارک و اسناد دوره ی لیسانس رو آوردیم. و پس از دسته کردن آن همه جزوه ی گرد آوری شده! و چپاندن آن ها در جایی که عقل جن نیز بدان جا نرسد تا طی قرون دیگر یا به دست باستان شناسان برسد و یا خود از عذاب وجدان راحت شده آن ها به دور اندازیم. با اوراقی به جا مانده از عهد عتیق حدود سنه ی 1384 مواجه شدیم.اگر گفتید در بین اوراق چه دیدیم. کتابی با نام نشت نشا در صفحه ی اول منقوش به مهربسیج. یادمان آمد در همان سنوات فنچی در یکی از این برنامه های آی خوشامدیا مثل اینکه این کتاب را به ما انداخته بودند و ما آن زمان وقعی به آن ننهیدیم. و حتی بعدا یادمان آمد که از روی جلد در مراسم کذا نتوانستیم بخوانیم که یعنی چه به سجل کتاب رجوع کردیم.
این بود که به خودمان گفتبم: هان ای خواهر آب در کوزه و ما گرد جهان، تشنه لبان، یه همچین چیزایی آن می گردیم!

2 - کتاب

عنوان: نشت شا جستاری در پدیده ی فرار مغزها
نویسنده رضا امیرخانی
انتشارات: قدیانی
خوب اگر طبق روال بخوام حرف بزنم می گم که اون طور که خود نویسنده در موخره ی کتاب گفته اینا مجموعه ای بوده از مقالات پراکنده ای که در روزنامه ای چاپ می شده بعدا یه دستی به سرگوششون کشیده و کردتشون کتاب.
رفتم تو لغت نامه معنی جستارو یک سری کلمات نوشته بود که اگر بخواهیم از بینشون اونایی رو انتخاب کنیم که خودشون موجب نشند برای فهمیدن معنی کلمات بریم دوباره لغت نامه بگردیم می رسیم به کلمات بحث، مبحث، مطلب و پژوهش.خوب به نظر من این کتاب تنها یک سری نظرات شخصی یک آدمه که البته سری نیز به بلاد خارجه زده و دارای اطلاعات دیگری نیز است که در اثر مطالعه ی یک سری کتب به دست آورده. البته فکر کنم عنوان پژوهش براش زیادی بزرگ باشه همون بحث و یا مطلب کفایت می کنه.


3-نویسنده
رضا امیرخانی یکی از نویسندگانیه که احتمالا برای سمپادی ها نام آشناست. از بچه های خود سمپاد بوده اینم لینکیه که فکر کنم اطلاعاتی مفید بتونید ازش پیدا کنید.بیشترم به خاطر کتاب ارمیاست که معروفه. من یادم نیست که این کتاب و خوندم یا نه ولی فکر کنم داستانشو می دونم.کتاب ارمیا یک داستان جنگیست. بیشترم تمرکز این فرد مثل اینکه بر آثار جنگی می باشد. به هر حال با اینکه معمولا می گند که به حرف اهمیت بده نه به اون که این حرفو می زنه! اینکه این کتاب در بین کتاب وقفی های مسجد بوده و اون مهری که توش داشته ناخوداگاه آدمو می کشه به سمت اینکه اطلاعات بیشتری راجع به نویسنده اش کسب کنی. ولی یک چیزی ته مغزتو قلقلک می ده و اونم ایه که یک عدد سمپادیه. نه که بخوام نژاد پرستی کنم و لی ما توسمپاد یاد گرفتیم که عقاید مختلف در کنار هم داشته باشیم خودشم تو زندگی نامش تو لینک گفته!




4-رسم الخط
اول کتاب یک عدد یادداشت از انتشارات که بنا به درخواست نوینده رسم الخط کتاب همون جوریه که می بینید. خوب همین یادداشت باعث می شه ناخودآگاه آدم کشیده شه به سمت اینکه رسم الخط را نقد کنه. کتاب سعی شده خودمونی باشه و با رعایت  جدا نویسی (دانش گاه). راستش از اینکه کتاب خودمونیه خوشم اومد ولی خیلی جاها یک سری کلماتی به کار برده که به نظر من بین طیف خاصی معنی داره یا گفتن کلمات انگلیسی به صورت فارسی مثل پی پر (که البته بعضی هاشونو از جمله همینو تو پرانتز اینگلیششو نوشته) یا آوردن نوشته های عربی بدون اینکه معنی شو بگه و  یا خیلی از جملاتی که به خاطر موارد بالا و قاطی کردن مقدار زیادی خودمونی بودن نامفهوم می شه. البته من با ملالغتی( یا درست تر ملا نقطی) بودن کاملا مخالفم و با اینکه آدم حق داره اون جور که بهش می چسبه بنویسه موافق، ولی وقتی می خوام یک کتاب چاپ کنم یک ذره بیشتر دقت می کنم (یعنی فکر کنم بیشتر دقت کنم) چون بالاخره کتاب باید بمونه باید خونده شه مگر اینکه فقط برای مخاطب خاص بنویسیم و برا دوره ی خاص. که فکر نکنم هدف این طرف این بوده باشه.
از اینکه می گند ادب از که آموختی... اینجا استفاده می شه سعی می کنم از این به بعد نوشته هام خوانا تر باشه از نظر رسم الخطی ولی به هر حال باید به من وقت بدید که تحولات را ببینید:)

5-موخره
راستش این بخشش جزو بجشایی بود که بگی نگی به من برخورد اینوبخونید:
نقل از کتاب صفحه ی :101
و البته نوشته نیازمند شواهد و ماخذی بیش از این است. باری... گمان نگارنده بر این است که لب الباب حقیقی در این نوشتار حک گردیده است که افزون شواهد و ماخذ و نمودارها و گراف ها نیز چیزی به حاق آن حقیقت نمی افزاید، اگرچه شاید برای اطمینان قلوب موثر باشد.

به به پس بنده ی خواننده سیب زمینی تشریف دارم و باید شما را مقلب القلوب بدانم. (مثلا اگر دلیل می آورد که تنبلی کرده که برای حرفاش شاهد و مدرک گیر بیاره شاید اینقده برخورنده نمی بود)
و یکسری حرف که مدرسه که بوده یک سری کارای بد بد می کرده که انشای بقیه رو می نوشته الانم داره همین کارا رو می کنه برای کار خودش وقت نداره...

6- قسمتی که من دوست دارم
حالا می خوام یک ذره هم نقد خود جستار کتاب را بکنم.
می دونی نباید این پست این قده طولانی می شد. هم کتابش نازک است هم خیلی در زمینه ی خود علمی نیست ولی الان می گم چرا اینقده دربارش حرف زدم:
اول اینکه همین چند وقت پیش س از یک کتابی حرف زد  که هنوز تمومش نکردم. البته من از این کتاب یه تصور دیگه داشتم و فکر کردم که نظریاتی که من دربارش دارم رو به صورت منطقی و درست تر می گه. بنا بر این نظریاتمو برا س گفتم س هم گفت که این کتابه اونارو نمی گه یه چی دیگه می گه و اینکه نظریاتتو می تونی تو هم جمع و جور کنی و یک سری مطالعه و چیزای علمی دیگه بهش اضافه کنی بشه کتاب اونو چاپ کنی. خوب این آقای نویسنده هم همین کار رو کرده با این فرق که شاید زیادم وقت نذاشته شواهد علمی جمع کنه. اگر من بودم خیلی بیشتر وقت می ذاشتم (البته فکر کنم!) و این برام جالب بود که یکی اومده بود نظریات خودشو جمع و جور کرده بود تا موقعی که این آدم هم تقریبا هول و هوش من از این موضوع خبر داره و تازه شواهدشم درست حسابی نگفته  من می تونم نقدش کنم خیلی آسون تره از اینکه آدم کتاب یک فردی رو که در یک کاری خبره است نقد کنه چون معمولا ما سعی می کنیم با خوندن اون کتابا اطلاعاتمونو از یک چیزی بالاتر ببریم و بنابراین به دلیل کمبود اطلاعات قدرت نقدمون پایین می آد.
دوماینکه شاید ما بخوایم فرار مغز انجام دهیم! خوب دقدقه ی آدم می شه، آدم دوست داره بفهمه که بقیه راجع به دقدقش چی می گند و راجع بهش فکر می کنه.
(ازآنجاییکه این نوشته از اول تا دوخط بالاتر و قبلا نوشتم و بعد از یک وقفه از دو خط بالاتر تا خرشو می نویسم احتمالا یه مقدار رسم الخط و نوع نگارشش فرق کنه. و اینکه احتمالا این قسمت دوم کوتاه تر می ششه از اون چیزی که قرار بوده چون بلاخره آدم بعد یه مدت یادش می ره چی می خواد بگه ولی شایدم بهتره، فقط می رم سر نکات اساسی که اونقده اساسی بودند که یادم بمونند)
خوب حالا راجع به دو سه بخش کتابم نظرم و می گم و واسلام!
 1- اینکه آدم یه اسم جدید برا چیزی که بقیه می گند قائل بشه بد نیست خیلی هم خوبه! به شرطی که طالب این نشیم که حتما همه اسم مارو بپسندند. ولی به نظرم جای فرار مغزها استفاده از نشت نشا خوبه ایده ی خوبیه(با توجه به نوشته های خود کتاب).
2-با اینکه توضیح داده در کتاب که این پدیده یک مسئله ی کلان است نیز موافقم.
2-ب- با اینکه ما مسئله نداریم موافقم.
3- این که گفته علم ما بومی نیستم درسته ولی مصداقش که اینه که ما مثلا باید مسئله هاکی باز رو حل کنیم یا پره شفاژ سه گوش زیاد به نظرم عقلانی نمیاد. دیگه برای یاد گرفتن ریاضی و فیزیک که باید یک سوال که فقط کاربرد 4 تا فرمولو پیدا کرد اینقدر سخت گیری لازم نیست. اینکه مسائل صنعت ما باید وارد دانشگاه شه چیز خیلی مهمی است و نباید از اون گذشت. خیلی ازدانشگاه های کشورهای دیگه هستند که انعطافاتی برای پاس کردن درسا قائل اند. مثلا کار در صنعت یا آزمایشگاه باعث پاس شدن واحد می شه. ولی توجه شود در ایرانی که هیچ وقت سرمایه ها برای توسعه و ابداع از نظر نو آوری وجود نداشته و بودجه فقط برای توسعه کمی به کار می ره نمی شه یه همچین انتظاراتی داشت! وقتی طرح های کلان کشوری بر این مسئله تمرکز ندارند و ساختارهای بیمار فرهنگی ، مدیریتی و اقتصادی داریم حرف زدن از این چیزها بی فایده است. وقتی دست دانشگاها و اساتید باز نیست وقتی همه چی دولتی است و یک دولت بزرگ داریم که دوست داره تو همه چی دخالت کنه همین میشه. جلوی پیشرفت و خلاقیت های فردی گرفته میشه.این مشکل را نمی شه فقط با توپیدن به استادا حل کرد. استاد یک بخش این سیستم بیماره که با انرژی وارد می شه و بعد یکی دوسال می بینه که هرچه قدرم زور می زنه این سیستم اینقدر قصد کنترل کردن همه چی رو داره که تصمیم می گیره از کارش به عنوان نون درآر استفاده کنه و با این کارش شاگردانشم قربانی این سیستم بیمار می کنه. و این دور تسلسل ادامه می یابه.یا مثلا در کتاب گفته که چرا نمیاند دانشجو رو بفرستندفلان نقطه راجع به فلان قوم تحقیق کنه، باهاشون زندگی کنه؟ بله طرح خوبیه ولی بودجه دانشگاه چقدره؟ بودجه یاستاد چقدره؟ اصلا دولت و یا شرکت ها و ادارات دیگه علاقه ای برای استفاده از نتایج این تحقیقات داردند؟
4- با تیکه ای که مثال می زنه انصار هم نمونه ای از رپ های خارجند کاملا مخالفم. نمونه ی رپ های ایرانی همان هایی هستند که سعی می کنند موسیقی زیر زمینی بسازند. با اینکه روضه هم یک درام ایرانی است مخالفم یعنی باد بهش اهمیت داد و بررسی اش کرد در این شکی نیست. ولی از روضه نمونه های قدیمی تر و بهتری هم هست . همین شاهنامه و پرده خوانی مگه چشونه!( منظور من ایرانی بودن نیستا خوب پرده خوانی در مسائل دینی)
5-از قسمت فاصله ی مجاز شهر تا دانشگاش خوشم اومد.
6- مثال اینکه علم کاربردی دارند این خارجی ها. اینکه یه نفری بدون اینکه دستش بلرزه یک ورقه رو امضا کنه که همه ی حقوق تحقیقات برروی افشانه های کوچکو بده به انشگاه و بعد یه مدتی همون تحقیق به همراه دیگر مطالب بشه چاپگر جوهر افشان مگه چه عیبی داره. دانشگاه در برابر این تحقیق حداقل چیزی که به طرف داده یک عدد مدرکه که ارزش کمی هم نداره. و علمی که کاربردی نباشه پس به چه درد می خوره؟اینکه علم غربی و دانشگاهها فقط برای نیاز صنعت و پول کار می کنند شاید چیز درستی باشه. ولی این آقای نویسنده جایگزینی برای نوع رابطه ی صنعت و دانشگاه به غیر از آنچه در غرب است ارائه نکرده. صنعت که پول دارد پولش را در اختیار دانشگاه قرار می دهد تا دانشگاه نیز برای تولید پول بیشتر دانش را در اختیار صنعت قرار دهد. بنا براین اینجا نظام عرضه و تقاضا برقرار می شود.دانشی که پول نیاورد به درد صنعت نمی خورد
 7- اینکه همه ی ممالک غرب یا خارج یک سری غول هایی هستند که با همه ی دنیا مشکل دارند و فقط به منافع خود می اندیشند. خیلی درست نیست. چون در جهان هیچ دولتی نیست که به منافع خودش نیاندیشه و اگر باشه دولت نا کار آمدی است.. اول باید انسان مسائل درون خانه ی خودشوحل کنه بعد اگر از امکاناتش چیزی ماند به بیرون بدهد. اون دانشگاهها و مراکز علمی که این فرد قصد داره برای ما تعریف کنه که از منابع مالی بی نیازند و فقط و فقط برای علم کار می کنند بیشتر از واقعیت اتوپیایی بیش نیست. که اگر چه انسان باید سعی کنه به اون برسه ولی این رویا رویای همه نیست در ضمن در دنیای امروز نون و آب نمیشه!درسته که ممکنه قوانین دنیای امروز عادلانه نباشه ولی تا وقتی تو خودت به قدری قوی نشدی که این قوانین و تغییر بدی باید با قواعد جهانی بازی کنی تا عقب نمونی بعد می تونی یواش یواش تغییرشون بدی! نه اینکه فقط حرف نقض اونا رو بزنی؟ مثلا آقای نویسنده شما غیر از یک سری مطالب که تازه وقت درست حسابی هم براشون نذاشتی آیا کار دیگه ای برای جلوگیری از نشت نشا انجام دادی؟
8- درباره اینکه می گه غرب الان برده ها رو جور دیگه ای وارد می کنه موافق نیستم. چون شما به واسطه جبر به دنیا اومدن در یک گوشه ی دنیا محکوم نیستی که طرز زندگی تو تغییر ندی و برای این کار می تونی مهاجرت کنی.
و سخن آخر من:
در این کتاب بیشتر عوامل درسی و پژوهشی مورد بررسی قرار گرفته. یعنی مثلا من عاشق علم که دوست دارم تحقیق کنم می رم خارج و فقط به خاطر این می رم که اونجا شرایط تحقیق برام فراهم تره. و اینکه آنچه ما اینجا یاد مردم می دیم بومی نیست.وفقط به درد کشورهای دیگه می خوره.نه! همه به خاطر تحقیق و علم خارج نمی رند. بیشتریا می رند خارج که زندگی کنند! زندگی مفهومی است که برای همه یک معنی رو نداره. و زندگی فکتورهای متعددی و داره که برای هر فردی فرق می کنه. اونارو باید بررسی کرد.و درباره ی بومی کردن علم  اونجوری که من از صحبتهای این آقا فهمیدم می گه که باید از پایه مثلا فیزیک هالیدی و ریخت دور یه چیز دیگه درس داد که مسائل ایرانی توش باشه. ولی من می گم تا اونجا که می شه در دنیای سریع امروز باید جهانی فکر کرد یعنی از دستاوردهای دیگران استفاده کرد همون فیزیک هالیدی رو درس داد ولی بعد تو دوران فوق بیخودی هچل هفت پروژه تعریف نکرد. یه پروژه ای تعریف کرد که لااقل باشرایط کشور سازگار باشه.و نکته ی آخر که در کتاب هست که مالیات که در کشورهای دیگر می دیم موجب مثلا جنگ یا کشته شدن مردم بیگناه می شه، من در جواب باید بگم در حال حاضر فکر نکنم هیچ کشوری در جهان باشد که مالیاتش صرف بر هم زدن اوضاع کشور دیگری نشود. کم و زیاد دارد ولی بالاخره مالیات و بودجه دولت برای همین خرج خواهد شدو وقتی مجبوری این پول را بدهی مهم نیست در کجای جهانی .در ضمن این نباید فراموش کرد که این کتاب در دوران 8 ساله ی اصلاحات نوشته شده و من اونو بعد از حوادث اخیر خوندم که کلی دیدم و نظراتم تغییر کرد.