۱۳۸۹ تیر ۲, چهارشنبه

مکان ...

 
دولت توانمند با اطلاعات مکانمند.
خدمات مکان محور = خدمات عدالت محور

گفتم شمام فیضی ببرید و این جملات و عباراتی که همراه مکان می شود ساخت راببینید. اینارو سردر سازمان نقشه برداری کشور که دور میدان آزادی واقع شده است نوشته بود! حالا داشتم به این فکر می کردم که استادای دروسی که مربوط به نقشه و این جور چیزا می شه چه واژه های باحالی می تونند با این مکان عزیز بسازند!

یه چی دیگه امروز همین طور که تو اتوبوس به سمت دانشگاه می رفتم و بی هدف از پپنجره بیرونو تماشا می کردم ناگهان یک جمله توجهمو جلب کرد:
بدون ترافیک در کلاس درس حاضر شوید!
اینقدره از این احتمال خوشحال شدم که یه لحظه داشتم فکر می کردم خوب چه راه هایی در پیش رو داریم باید ببینم این تبلیغه چی می گه! که از عالم خوش بینی به بیرون جهیده و دیدم تبلیغ یک کتاب کمک آموزشی است:(

1389/4/2

۱۳۸۹ خرداد ۲۳, یکشنبه

هوراااااااااااا!!!!!!!!

اینقذه خوفه..... باورم نمیشه!!!!!!!!
اینجا از ف بودن در حال حاضر دراومده
بعد چون سرعتش بالاست
و آدم نباید 623روز صبر کنه تا یک عدد پست بده
تنها برای کیفور شدن خودم و حال دادن به خودم و حال کردن با سرعت زیاد
این پست را می دهم
باشد که همه کیفور شوند، ما بیشتر:)

۱۳۸۹ خرداد ۲۲, شنبه

دلتنگی



تو مترو بود
حوصله ام هم سر رفته بود
وایستاده بودم بی هدف این ور اونورو نگاه می کردم
.
.
یکهو یه چیزی دیدم...
یه دستبند
شکل دستبند تو ...
یادت افتادم
داشتم یادت می کردم
داشتم فکر می کردم نکنه خودتی
.
.
نگاه کردم دستاش مثل تو بود
.
صورتش اون طرفی بود داشت با دوستش حرف می زد
نکنه دوستتم.. نکنه اون یکی رو هم می شناختم!

نه دوستتو نمی شناختم
.
خودتم..... نه تو نبودی
.
خوب که فکر کردم، دسبندشم دستبند تو نبود آخه دستبند تو نه اون گلوله ها رو داشت نه اینقده سیمهای نازک. اصلا اینکه دستش بود دستبند نبود که النگو بود!
.
فقط دستاش رنگ دست های تو بود دست هایث تو کشیده تر بود
.
.
بدجوری دلم هواتو کرده!
.
دیشبم خوابتو دیدم
بهم گفتی خوب اگه دلت تنگ شده بود زنگ می زدی بهم!
.
صبح
.
هرکاری کردم راضی نشدم بهت زنگ بزنم
.
نه که نخوام ....آخه ما باهم از این رابطه ها نداشتیم...آخه...کاشکی تو زنگ می زدی یا تو مترو جایی می دیدمت.
.
آخه بعضی موقع ها آدم یه چیزایی جلوشو می گیره که نمی تونه یک کارایی بکنه. تو که خوبی اگه دلم یه ذره دیگه برات تنگ شه و نبینمت حتما می زنگم.
.
ولی بعضی موقع ها دلت تنگ می شه..یا دوست داری احساستو به یکی بگی... یا می خوای برای یکی یه کاری بکنی..یا خیلی ساده جلو بعضی ها نمی تونی خودت باشی.(درست مثل این نوشته که هر چند ایده اش کلی بود ولی..ولی سعی کردم کلی تر از اون چیزی باشه که باید می بود) چه قده بده.
.
دلم تنگ شده
دلم تنگ شده برای تعداد زیادی آدم
که هر روز ببینمشون و باهاشون چیزای مشترک داشته باشیم
مثلا یک کلاس درس
مثلا یه وقت ناهار

مثلا یه خواسته ی مشترک یه امید مشترک...
مثلا ..یه چیز مشترک  دیگه ...

.
.
دلم تنگ شده بود برا اینجا برا نوشتن اینجا.....
.
کلا یه موقع هایی دلم تنگ می شه اینقده کوچیک می شه اینقدره تنگ......