۱۳۸۹ خرداد ۱, شنبه

مشارکت اجتماعی



چند هفته پیش بالاخره یکی به فکر این آسانسورهای درب و داغون ساختمونمون افتاد. نماینده ی ورودی یک سری پرسشنامه داده بود به نگهبان ورودی، که اون هم پرسشنامه ها رو به ساکنین بده.بعد توضیحاتی گفته شده بود رای بدید.5 تا گزینه داشت که از تعویض کل آسانسورها تا اصلا هیچ کاری نکردنو شامل می شد و سه هفته وقت داشتی که جواب بدی.بعدا هم متن ارسال شده توسط یک شرکت برای تعویض آسانسورها و قیمت های برآورد شده را با توضیحاتی مفصل زدند تو ورودی. بعد سه هفته نتایج نظر سنجی رو زدند به دیوار بین دوتا آسانسور که 21 واحد جواب دادند فکر کن از72 واحدفقط 21 واحد جواب دادند یعنی حتی بیشتر مردم تلاش نکردند گزینه ی هیچ کاری نکنید را علامت بزنند. یا مثلا جلسه های مربوط به اداره ی ورودی که تشکیل می شه حداکثر 10 نفر توشون شرکت می کنند. فکر کنم خیلی از اونایی که تو مجتمع مسکونی های بزرگ زندگی می کنند می فهمند من چی می گم. خوب مسئولیت پذیری و مشارکت در امور جامعه از همین جا شروع می شه! شرکت در این جلسات وجواب دادن به پرسشنامه در حقیقت ارزش قائل شدن برای خودمونه برای محیط زندگیمون ولی خیلیا از زیرش در می رند و فکر میکنند زرنگی کردند. جالب اینه که اکثرا همین آدما هستند که وقتی یک مشکلی پیش میاد از همه بلند تر فریاد می کشند و زمین و زمان را به هم می دوزند و نه تنها کمک نمی کنند بلکه اون آدمایی رو که مسئولیت پذیر بودند رو مسئول می دونند.بدون آنکه فکر کنند اون موقع که جیک جیک مستونشون بوده باید به فکر زمستون می بودند . نمونه های اینچنین در جای جای مملکت ما دیده می شه. اینکه اون موقعی که باید اعتراض بکنیم اعتراض نمی کنیم، اون موقعی که باید مشارکت کنیم مشارکت نمی کنیم، خلاصه تنبلی می کنیم وتازه توقع داریم آدمای دیگه ای مسئول کارهایی باشند که به ما از همه بیشتر مربوطه و کارشونم بدون نقص انجام بدند.
از من قشنگتر آقای نسیم خاکساری در قصه ی آشغالدانی این مفهومو بیان کرده. من از این داستان خیلی خوشم اومد اینقدر که بعد 3 سال بازم وقتی اینجور چیزا رو می بینم یاد اون داستان می افتم! بخونیدش حتما، فکر کنم خوشتون بیاد.

-------
پ.ن: این داستانو توی نشریه رودکی شماره 14 خوندم
فکر کنم 1389/3/1