امروز که سوار مترو شدم. همین طور که آویزون وایستاده بودم و داشتم به این فکر می کردم که تازه بعد این همه وقت تلف کردن چه مقدار از وقت عزیزم که لا اقل می تونم بخوابم تو خونه را باید تو مطب دندون پزشکی تلف کنم، یه نی نی رو دیدم بغل مامانش نشسته بود. خیلی تپل نبود و صورتشم کوچولو بود ولی گرد بود ، با دو تا از اون لپهایی که راحت کشیده می شند که وقتی پایینو نگاه می کرد دو تا گلوله قد گوجه سبز از لپهاش آویزون بود. خلاصه کلی سفیدو با مزه بودبا چشم های سبز کدر و یک کلاه سفید. سه تا بچه ی حداکثر سوم دبستا نی هم داشتند نگاهش می کردند منم که به تجربه برام ثابت شده که تو این مکان های عمومی اگر یک چیزی پیدا کنی که سرت گرم شه زمان زودتر می گذره داشتم نی نی رو نگاه می کردم که سرم گرم بشه!
یک ایستگاه مانده بود که پیاده شم، یه پسر جوان تقریبا بلند قد، لاغر، که یک بلوز مردونه ی آبی پوشیده بود و تمام لباساش به تنش زار می زد و مستعمل بود با یک جعبه پر از خوشبو کننده ی از واگن بغلی وارد واگن ما شد در حالی که لنگ می زد و چند وقت یه بار یه صدایی ازش در می اومد که من فکر می کردم نمی تونه درست حرف بزنه ولی بعدا فکر کردم حتما می گفته آدامس. جعبه شو جلو مامان نینی گرفت و بعد هم جلو اومد و به دو، سه خانم دیگر تعارف کرد، هیچکی ازش نخرید. برگشت بره اون ور واگن که یکهو برگشت نزدیک نینی شد دستشو برد طرف لپش، با دستش لپ نینی دو گرفت، بعد به سختی خم شد، حرکتش طوری بود که انگار مشکل حرکتی داره، سرشو برد طرف نینی و با لبهای درشت قرمزی که داشت و پشتشون یه ردیف نازک سیبیل داشت نی نی رو بوسید بعدم انگار کار خیلی معمولی ای کرده رفت اون ور واگن به بقیه آدامساشو نشون داد و هیچ کس از اش نخرید و دوباره برگشت همون واگنی که ازش اومده بود.
حالا بوسیدن نینی ممکنه حتی نصف دقیقه هم طول نکشیده بوده باشه ها. ولی برای من شاید یک ربع بود. مامان نینی هم هیچی نگفت هیچیه هیچی. در کف حرکتش بودم. می خواست نینی رو ببوسه خوب بوسید!
1389/2/15