۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۵, چهارشنبه

نی نی و آقاهه


امروز  که سوار مترو شدم. همین طور که آویزون وایستاده بودم و داشتم به این فکر می کردم که تازه بعد این همه وقت تلف کردن چه مقدار از وقت عزیزم که لا اقل می تونم بخوابم تو خونه را باید تو مطب دندون پزشکی تلف کنم، یه نی نی رو دیدم بغل مامانش نشسته بود. خیلی تپل نبود و صورتشم کوچولو بود ولی گرد بود ، با دو تا از اون لپهایی که راحت کشیده می شند که وقتی پایینو نگاه می کرد دو تا گلوله قد گوجه سبز از لپهاش آویزون بود. خلاصه کلی سفیدو با مزه بودبا چشم های سبز کدر و یک کلاه سفید. سه تا بچه ی حداکثر سوم دبستا نی هم داشتند نگاهش می کردند منم که به تجربه برام ثابت شده که تو این مکان های عمومی اگر یک چیزی پیدا کنی که سرت گرم شه زمان زودتر می گذره داشتم نی نی رو نگاه می کردم که سرم گرم بشه!
یک ایستگاه مانده بود که پیاده شم، یه پسر جوان تقریبا بلند قد، لاغر، که یک بلوز مردونه ی آبی پوشیده بود و تمام لباساش به تنش زار می زد و مستعمل بود  با یک جعبه پر از خوشبو کننده ی از واگن بغلی وارد واگن ما شد در حالی که لنگ می زد و چند وقت یه بار یه صدایی ازش در می اومد که من فکر می کردم نمی تونه درست حرف بزنه ولی بعدا فکر کردم حتما می گفته آدامس. جعبه شو جلو مامان نینی گرفت و بعد هم جلو اومد و به دو، سه خانم دیگر تعارف کرد، هیچکی ازش نخرید. برگشت بره اون ور واگن که یکهو برگشت نزدیک نینی شد دستشو برد طرف لپش، با دستش لپ نینی دو گرفت، بعد به سختی خم شد، حرکتش طوری بود که انگار مشکل حرکتی داره، سرشو برد طرف نینی و با لبهای درشت قرمزی که داشت و پشتشون یه ردیف نازک سیبیل داشت نی نی رو بوسید بعدم انگار کار خیلی معمولی ای کرده رفت اون ور واگن به بقیه آدامساشو نشون داد و هیچ کس از اش نخرید و دوباره برگشت همون واگنی که ازش اومده بود.
حالا بوسیدن نینی ممکنه حتی نصف دقیقه هم طول نکشیده بوده باشه ها. ولی برای من شاید یک ربع بود. مامان نینی هم هیچی نگفت هیچیه هیچی. در کف حرکتش بودم. می خواست نینی رو ببوسه خوب بوسید!
1389/2/15

ارتباط موثر


چند وقته که فکر می کنم راجع به این واژه ارتباط و هم چنین به نحوه ی برقراریش. چون خیلی مسائل پراکنده است تو چند تا پست می گم.
خونده بودم که موقعی که داری به حرف یکی گوش می دی حالتش اینه که روبروش می شینی، سرتو کج می کنی، سعی می کنی بهش  و به صورتش نگاه کنی، زیاد وول نمی خوری، احتمالا دستاتم بهم قفل می کنی جلوت می زاری. چند وقت یه بارم یه اوهمی می کنی یا سرتو تکون می دی که یعنی گوش می دی.
یکی می گفت ثابت شده که از تریق لمس کردن می تونی بهتر احساستو انتقال بدی. مثلا نشستی روبروی طرف دستشو دستت می گیری، همون جور که کلت کجه و اوهوم اوهوم می کنی مشکل اینکه دستاتو باید کجا بذاری حل شد.
خوب پس این پزیشنو می گیری و طرف شروع می کنه حرف زدن. بعد تو هم به حرفاش گوش می دی و سعی می کنی دقیق بفهمی چی می گه و چی می خواد.بعد اگه لازم شد سعی می کنی نظر خودتو که سعی می کنی خیلی خیلی منطقی باشه بهش می دی و سعی می کنی احساس مشترکتو صادقانه باهاش در میان بذاری اینکه بعضی قسمت های حرفاشو می فهمی. و هی سعی می کنی بهش بفهمونی که این نظرت که کلی هم بالا پایینش کردی فقط نظر تو می باشد و راه درست اون چیزی که اون انتخاب کنه!

اون وقت این می شه یک ارتباط موثر!

خوب مگه چند وقت یک بار این جور موقعیت ها پیش میاد که توارتباط موثر برقرار کنی؟ اصلا چند نفر می آند با تو حرف بزنند این جوری. مگه چند نفر تو دوروریات مشکل پیدا می کنند که بیاند با تو ارتباط موثر برقرار کنند؟ یا چند بار از این مواقع نادر پیش می آد که تو این موقعیت ها نباشی مثلا پشت تلفن باشی یا لازم باشه تو راه طرف و ببینی؟ اصلا خودت تا حالا به این نوع ارتباط موثر احتیاج داشتی؟ یا اگر داشتی کسی رو پیدا کردی که این ارتباطو باهات برقرار کنه؟ فکر کنم اینقدره همه کار دارند که تا بیایی وقت مشترک پیدا کنید که ارتباط برقرار کنید موضوع حل شده رفته!
خوب باید یه راه دیگه پیدا کرد.همه چی با فرمول حل نمی شه!خوب ارتباط که همش لین نیست تو باید بلد باشی با بقال سر کوچه، با اون که تو صف میزنه، با همکلاسیت،با استادت، با کارفرمات، با اون که تو نگاه اول ازش بدت می آدو خیلی های دیگه هم ارتباط برقرار کنی. کار سختیه! ولی شدنی حتما!
1389/2/15