۱۳۸۹ خرداد ۲۲, شنبه

دلتنگی



تو مترو بود
حوصله ام هم سر رفته بود
وایستاده بودم بی هدف این ور اونورو نگاه می کردم
.
.
یکهو یه چیزی دیدم...
یه دستبند
شکل دستبند تو ...
یادت افتادم
داشتم یادت می کردم
داشتم فکر می کردم نکنه خودتی
.
.
نگاه کردم دستاش مثل تو بود
.
صورتش اون طرفی بود داشت با دوستش حرف می زد
نکنه دوستتم.. نکنه اون یکی رو هم می شناختم!

نه دوستتو نمی شناختم
.
خودتم..... نه تو نبودی
.
خوب که فکر کردم، دسبندشم دستبند تو نبود آخه دستبند تو نه اون گلوله ها رو داشت نه اینقده سیمهای نازک. اصلا اینکه دستش بود دستبند نبود که النگو بود!
.
فقط دستاش رنگ دست های تو بود دست هایث تو کشیده تر بود
.
.
بدجوری دلم هواتو کرده!
.
دیشبم خوابتو دیدم
بهم گفتی خوب اگه دلت تنگ شده بود زنگ می زدی بهم!
.
صبح
.
هرکاری کردم راضی نشدم بهت زنگ بزنم
.
نه که نخوام ....آخه ما باهم از این رابطه ها نداشتیم...آخه...کاشکی تو زنگ می زدی یا تو مترو جایی می دیدمت.
.
آخه بعضی موقع ها آدم یه چیزایی جلوشو می گیره که نمی تونه یک کارایی بکنه. تو که خوبی اگه دلم یه ذره دیگه برات تنگ شه و نبینمت حتما می زنگم.
.
ولی بعضی موقع ها دلت تنگ می شه..یا دوست داری احساستو به یکی بگی... یا می خوای برای یکی یه کاری بکنی..یا خیلی ساده جلو بعضی ها نمی تونی خودت باشی.(درست مثل این نوشته که هر چند ایده اش کلی بود ولی..ولی سعی کردم کلی تر از اون چیزی باشه که باید می بود) چه قده بده.
.
دلم تنگ شده
دلم تنگ شده برای تعداد زیادی آدم
که هر روز ببینمشون و باهاشون چیزای مشترک داشته باشیم
مثلا یک کلاس درس
مثلا یه وقت ناهار

مثلا یه خواسته ی مشترک یه امید مشترک...
مثلا ..یه چیز مشترک  دیگه ...

.
.
دلم تنگ شده بود برا اینجا برا نوشتن اینجا.....
.
کلا یه موقع هایی دلم تنگ می شه اینقده کوچیک می شه اینقدره تنگ......