۱۳۸۹ بهمن ۱۴, پنجشنبه

اصل (ادامه نسبیت)

خوب تا اینجا گفتیم همه چیز نسبی است ولی برای اینکه مردم حرف همو بفهمند و ارتباط برقرار شه و پیشرفت کنیم و... می آند یک سری اصل می گذارند وسط که اینا رو همه قبول کنند بعد بریم سراغ بقیه کارها. مثل 10 دهی بودن مبنای اعداد فکر  کن اگه مبنا یه چی دیگه بود شاید فرمولایی که برای بعضی پدیده ها در نظر می گرفتیم دقیقتر می شد!
خلاصه اصل یه چیزاییه که آدم ها باید قبول کنند تا بشه بحث کرد و چیزی رو به اثبات رسوند، برای همینه که خیلی از بحث ها به نتیجه نمی رسه چون اصل های اون بحث دو طرف یکی نیست و معمولا هم تا اصولی یکی نباشه غلطه که جزییاتو یکی کنیم:)
خوب یه چیز دیگه اینکه تعریف اصل چیه؟ تو هندسه خوندیم که: اصل چیزیه که اثبات نداره ولی ما بدون اثبات می پذیریمش. فکر کنم همه جا یک همچین تعریفی داره. خوب تو هندسه آسون قرارداد کنیم که نقطه چیه ولی آیا توی عقاید و اعتقادات و احساسات هم به همین آسونیه که اصول رو انتخاب کنیم و دیگران و بر حسب اون مورد محاکمه قرار بدیم؟
قراردادهای اجتماعی مثل قانون رو کار ندارم. دارم درباره ی شخصی ترین اعتقادات آدم ها حرف می زنم.
مثلا همین اعتقاد به خدا. الان می گید که 100 برهان داریم برای اثبات وجود خدا! ولی این برهان ها از کجا آمده؟ از فلسفه؟مثلا همین برهان نظم. دنیا نظم دارد. هر نظمی یک ناظمی دارد. پس دنیا ناظمی درد.
اصل1.دنیا نظم دارد! خوب همینجاست که برهانش می لنگه دیگه!1- تعریف نظم اصله قابل اثبات نیست. 2-به فرضم که قابل اثبات باشه من میگم که دنیا نظم نداره تو بیا خودتو بزن به درو دیوار که نظم داره اگه بر من اثبات شد:)چون دنیا در عمر من که نمی گنجه میگم که مثلا اگر نظم داشت سونامی نمی شد حالا توبیا ثابت کن که من اشتباه می گم.
همین جوریه خیلی از یاصل های علوم اجتماعی.خیلی از جا هاییکه ما هی می ریم ببینیم اشکال از کجاست و هی عقب می ریم و هی عقب می ریم و هی عقب و آخر سر می رسیم به اصل اونجا گیر می کنیم. می دونی داشتم فکر می کردم برای اصلاح در امور مختلف اجتماعی اعتقادی فلسفی و... باید اولین شرطی قبول می کنیم این باشه که اصول هیچ دو آدمی یکی نیست و ما حق نداریم که با اصول خودمون بر دیگری قضاوت کنیم. بعد اینجا می رسیم به دوستی نوع بشر. اون وقت احتمالا راحت تر می تونیم خیلی از مسائلو حلاجی کنیم و از اینکه خشک و یک دنده باشیم در می آیم. دیدید آدم هایی که آروم ترند و با همه سر جنگ ندارند چه طور راحت تر می تونند به اهدافشون برسند؟ حالا شاید اومدم یه پست های دیگه هم در این رابطه دادم

شوخی خدا

1- رفتیم یه سفره امام حسنی خانم جلسه ایش میون کلی حرف های این درو اون در که سعی می کرد امروزی هم باشه یه چی گفت که فکرمو مشغول کرده: زندگی یه شوخیه نه یه تراژدی
3- تو هر پاتر یه سحری هست که برای نا کار کردن یه موجود جادویی استفاده می شه. این موجود خودشو به شکل چیزی که از اون می ترسید در می آره بعد شما باید اون چیزی رو که ازش می ترسید به طور خنده داری تصور کنید و سخرش کنید تا موجوده ناک اوت شه.
4- داشتم یه سریال از این سریالای پزشکی می دیدم توش طرف داشت جون می داد اون یکی رگ گردنش پاره شد خون زد بیرون اون وقت همش خنده دار بود!(نه اینکه به واقع خنده دار باشه ها اگر توش قرار بگیری احتمالا نمی خندی ولی از اونجاییکه من بعضی موقع ها که درد دارم خندم میگیره وتو یه موقعیت هایی که مردم دارند می زنند تو سر خودشون نمی دونم چرا یه جنبه ی طنز توش می بینم امروزم که رو مود بودم دیگه خوب یه ذره خنده دار بود دیگه گیر نده)

نتیجه گیری:
از تمام روابط بالا نتیجه می گیریم که دنیا ه شوخیه بزرگ بزرگ بزرگه. نمیدونم چرا خدا اینقذه شوخی رو دوست داشته ولی اگر مام با خدا بخندیم فکر کنم اونم لذت بیشتری ببره:)

به قول فرشید منافی:
چرت و پرتم تمام و خدا نگهدار