به پیشنهاد وبلاگ یکی از دوستان این کارتونو دیدم.
می دونی باید کی نگاهش کنی؟ اون وقتی که خیلی خیلی آرامش داری و دوست داری یکی برات یه قصه رو آروم آروم تعریف کنه و آرامش تو رو بهم نزنه! به هر حال از اون کارتون هایی نیست که خیلی حرکت داشته باشه بیشتر هنری است. بنابراین یه موقعی که خواستی ریتم زندگیتو یواش کنی نگاهش کن ضرر نمی کنی!
اینا چیزایی بود که وقتی این کارتونو دیدم به ذهنم رسید ممکنه باعث شه که داستان کارتون لو بره!!!
1- آدم های تنهای تنها....
همه ی آدم ها در آخر تنها هستند. ولی فرقی هست بین آن هایی که خانواده و دوستان دارند و آن هایی که واقعا هیچکی رو ندارند. فرقش مثل اون زمانیه که تو یه امتحان سخت داری توی یک کلاسی که هیچ کدوم از آدم های اون کلاسو نمی شناسی و هیچ شناختی از اینکه چقدر درس بلدند نداری. و یه سوالی هست که سخته یا احتمال می دی که درس داده نشده یا نباید می خوندی اگه تو همچین کلاسی امتحان بدی اضطرابت می زنه بالا ولی اگه توی کلاسی باشی که امتحان دهنده هاشو می شناسی و با هم درس خوندید و مبادلات جزوه و کتاب داشتید سر امتحان لا اقل فکر می کنی همه مثل تواند!
و این کارتون پر بود از آدم های تنهای تنهای تنها... از اون آدم هایی که آدم هرچی فکر می کنه نمی دونه چه جوری می شه بهشون کمک کرد.
2-کارتونش بر اساس یه اتفاق واقعی بود. و من در تمام لحظاتش منتظر این بودم که اوضاع بدتر شه و خداخدا می کردم که فلان اتفاق بیوفته یا فلان اتفاق نیافته. دقیقا به خاطر اینکه یه چیزی از ته ته مغزم هی می آمد جلو که زندگی واقعی خیلی با این افسانه هایی که ما دوست داریم بشنویم فرق داره.
توی قصه ها و افسانه ها یه عبارتی هست که ته قصه می گند:و از اون به بعد همه چیز به خوبی خوشی گذشت یا فرنگیش می شه (دی لیو هپیلی اور افتر"اگه تونستی بخونی") ولی تو زندگی واقعی می گیم حالا باید با مشکلات بعدی کنار بیایم وبعدم خودمونو گول می زنیم که مشکلات نمک زندگی است. حالا نمی شه غذای بدون نمک بخوریم که مرض نمکم نگیریم.
می دونی باید کی نگاهش کنی؟ اون وقتی که خیلی خیلی آرامش داری و دوست داری یکی برات یه قصه رو آروم آروم تعریف کنه و آرامش تو رو بهم نزنه! به هر حال از اون کارتون هایی نیست که خیلی حرکت داشته باشه بیشتر هنری است. بنابراین یه موقعی که خواستی ریتم زندگیتو یواش کنی نگاهش کن ضرر نمی کنی!
اینا چیزایی بود که وقتی این کارتونو دیدم به ذهنم رسید ممکنه باعث شه که داستان کارتون لو بره!!!
1- آدم های تنهای تنها....
همه ی آدم ها در آخر تنها هستند. ولی فرقی هست بین آن هایی که خانواده و دوستان دارند و آن هایی که واقعا هیچکی رو ندارند. فرقش مثل اون زمانیه که تو یه امتحان سخت داری توی یک کلاسی که هیچ کدوم از آدم های اون کلاسو نمی شناسی و هیچ شناختی از اینکه چقدر درس بلدند نداری. و یه سوالی هست که سخته یا احتمال می دی که درس داده نشده یا نباید می خوندی اگه تو همچین کلاسی امتحان بدی اضطرابت می زنه بالا ولی اگه توی کلاسی باشی که امتحان دهنده هاشو می شناسی و با هم درس خوندید و مبادلات جزوه و کتاب داشتید سر امتحان لا اقل فکر می کنی همه مثل تواند!
و این کارتون پر بود از آدم های تنهای تنهای تنها... از اون آدم هایی که آدم هرچی فکر می کنه نمی دونه چه جوری می شه بهشون کمک کرد.
2-کارتونش بر اساس یه اتفاق واقعی بود. و من در تمام لحظاتش منتظر این بودم که اوضاع بدتر شه و خداخدا می کردم که فلان اتفاق بیوفته یا فلان اتفاق نیافته. دقیقا به خاطر اینکه یه چیزی از ته ته مغزم هی می آمد جلو که زندگی واقعی خیلی با این افسانه هایی که ما دوست داریم بشنویم فرق داره.
توی قصه ها و افسانه ها یه عبارتی هست که ته قصه می گند:و از اون به بعد همه چیز به خوبی خوشی گذشت یا فرنگیش می شه (دی لیو هپیلی اور افتر"اگه تونستی بخونی") ولی تو زندگی واقعی می گیم حالا باید با مشکلات بعدی کنار بیایم وبعدم خودمونو گول می زنیم که مشکلات نمک زندگی است. حالا نمی شه غذای بدون نمک بخوریم که مرض نمکم نگیریم.
آخی اون صحنه اش بود که مرده حرف M رو از دستگاه تایپش می کنه..
پاسخحذفمن بعد این کارتون از آدمایی که خیلی منزوی و عجیب و داغون به نظر میان دیگه بدم نیومد(مثل مرده بودن) و خیلی دوستداشتنی هستن حتی..
پریساااااااااا چرا ز این بیچاره ها بدت می اومد آخه؟!
پاسخحذف