1- اینکه چند وقته به توانایی های کامینوکیشینم (برقراری ارتباط با موجود زنده ای به اسم انسان) شک کردم! یعنی ها حرف می زنم با آدما می بینم من حرفشونو می فهمم (می فهمم دیگه شک نکن) ولی اونا نمی فهمند من چی می گم! یعنی وقتی با دوستام حرف می زنم مشکلی نیستا... ولی کلا دوست دارم بدون مقدمه چینی و کلی توضیح دادن برم سر اصل مطلب، اون وقت آدما با نصف اصطلاحات منم آشنا نیستند چه قاراش میشی می شه دیگه. اینقدر از این آدما که با حوصله می شینند حرف می زنند با تمام جزییات و مقدمه و موخره خوشم میاد، الته این جور آدما رو دوست ندارم با من حرف بزنند چون حوصله مقدمه و موخره و در لفافه حرف زدنو ندارم ولی اگه بشه من بتونم این جوری حرف بزنم شاید مردم منظور منو زودتر و بهتر بگیرند!
2- می آم اینجام می نویسم احساس می کنم نصف حرفو نمی تونم بزنم! یا حوصله ندارم. نه که برا خودم رو موضوع فکر کردم وقتی می آم بنویسم موضوع برای خودم حل شده حوصله ندارم بنویسمش یا یه همچین چیزایی. می گند هی رو مستند سازی کار کنیدااا!
3- رفته بودیم یه مغازه ای خوب موقع خرید اومدیم چونه بزنیم گفتش 1000 تومن بیشتر سود نداره. گفتیم چرا داره! طرف گفت ااا من که با این سنم دروغ نمی گم! منم گفتم دروغ گویی که ربطی به سن نداره! طرف بهش برخورد که حرف خیلی زشتی زدی! منم هیچی نگفتم! بعد هی نشتم به خودم گفتم که آخه کجاش زشت بود. اصلا هر چی سن آدم بالاتر می ره دروغ گو تر می شه. می گند حرف راستو از بچه بشنو. به بچه یه بار می گی دروغ بده می برندت جهنم یا چه میدونم دوباره دروغ بگی دیگه مامانت نمی شم. بچه هه یا وجدان درد می گیره یا می ترسه سعیشو می کنه ولی هرچی بزرگتر می شه می بینه که همه دروغ می گند یا خودش دروغ می گه هیچ اتفاقی نمی اوفته یا تازه خیلی هم خوبه! بعدشم که می شه یه عادت! خوب آدم نمی تونه این همه دلیل فلسفی رو به این آقا فروشندهه بگه که! به صورت خیلی مثبت فکر کردم حرف من بعدا روش تاثیر می زاره دیگه دفعه بعد این حرف غیر منطقی تحویل مردم نمی ده.
2- می آم اینجام می نویسم احساس می کنم نصف حرفو نمی تونم بزنم! یا حوصله ندارم. نه که برا خودم رو موضوع فکر کردم وقتی می آم بنویسم موضوع برای خودم حل شده حوصله ندارم بنویسمش یا یه همچین چیزایی. می گند هی رو مستند سازی کار کنیدااا!
3- رفته بودیم یه مغازه ای خوب موقع خرید اومدیم چونه بزنیم گفتش 1000 تومن بیشتر سود نداره. گفتیم چرا داره! طرف گفت ااا من که با این سنم دروغ نمی گم! منم گفتم دروغ گویی که ربطی به سن نداره! طرف بهش برخورد که حرف خیلی زشتی زدی! منم هیچی نگفتم! بعد هی نشتم به خودم گفتم که آخه کجاش زشت بود. اصلا هر چی سن آدم بالاتر می ره دروغ گو تر می شه. می گند حرف راستو از بچه بشنو. به بچه یه بار می گی دروغ بده می برندت جهنم یا چه میدونم دوباره دروغ بگی دیگه مامانت نمی شم. بچه هه یا وجدان درد می گیره یا می ترسه سعیشو می کنه ولی هرچی بزرگتر می شه می بینه که همه دروغ می گند یا خودش دروغ می گه هیچ اتفاقی نمی اوفته یا تازه خیلی هم خوبه! بعدشم که می شه یه عادت! خوب آدم نمی تونه این همه دلیل فلسفی رو به این آقا فروشندهه بگه که! به صورت خیلی مثبت فکر کردم حرف من بعدا روش تاثیر می زاره دیگه دفعه بعد این حرف غیر منطقی تحویل مردم نمی ده.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر